پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

بعدنوشت مهمتر از متن

يكشنبه, ۱ اسفند ۱۳۸۹، ۱۲:۰۷ ق.ظ
 

 

به نام خدا

 

 

دوشنبه بعدازظهر وقتی داشتیم از بین سبزی ها رد می شدیم وهمونطور که عمار به این فکرمیکرد که چرا از اینجا سردرآوردیم ومنم خیلی خونسرد به مردم خداجوی سبزی(!) که ازم از اوضاع انقلاب می پرسیدند میگفتم همه چی آرومه وما چه قدر خوشبختیم٬ داشتم برا عمار توضیح میدادم که مراحل پیشرفت این تجمعها تا آخر چطوریه.

"درستش اینه که مسیر اصلی غیرقابل عمل باشه. ولی فرعی ها باز باشن تا وقتی یگان شروع کرد٬ جمعیت از فرعی ها متفرق بشن. ولی اینا از خلا توی فرعی ها استفاده می کنند وشلوغ بازیشون رو اونجا راه میندازن. "

کمی که جلوتر رفتیم دقیقا همین صحنه را دیدیم. جمعیتی که توی مسیر اجازه عمل پیدا نکرده بود وادامه داستان.

" بعد اگه همه چیز خوب پیش بره وکنترل مسیر اصلی حفظ بشه ٬اونوقته که یگان میاد سمت فرعیا..."

داشتم ادامه میدادم که دیدم انگار جمعیت از یک سمت خیابان دارد فرار می کند! عمار همانطور که قدمهایش را تندتر می کردگفت:

"آخه حاجی نمیشد دو دقه زودتر میگفتی که اینجا گیر نیفتیم!  یگان که شعور نداره! همه رو میزنه. حالا از این سبزیا نخوردیم باهاس از اینا بخوریم...!"

جونم براتون بگه٬ این نصیحت رو از من داشته باشید که سعی کنید همیشه فرعیای توی فرعیا رو مثه ما بلد باشید ! وگرنه معلوم نیست سالم در برین ونصف شبی لنگتون رو بندازین رو هم و به ریش هرکی خورده بخندید وپست هوا کنید!

 

پس نوشت: جمعه آزمون دکترا بود. خاک بر سرشون صبح وبعد ازظهر فقط دو تا ویفر دادند!  ما روبگو دلمون رو به چی خوش کرده بودیم! توی این آزمون فهمیدم اگر حتی معنی اصل حقوقی "reciprocal" رو هم ندونم باز دلیل نمیشه نتونم چهارصفحه ی تمام در موردش بنویسم!

پس نوشت بعد: اخرین مدل حواس پرتی  : اینکه کنترل تلویزیون رو برداری و شروع کنی به شماره گرفتن. بعدشم بذاری دم گوشت ولی صدای بوق نشنوی!

۸۹/۱۲/۰۱
پشت کوهها

نظرات  (۷)

سلام


متنهای اینجوری برای امثال من خوندنی هست.ماها که پایتخت نشین نیستیم! باید با نوشته ها بریم تو حس!
پس نوشت آخر خیییییییییلی جالب و بانمک بود.
یادش بخیر یه بار منم داشتم با شیشه شور لیوان میشستم!!

منتظرم
یاعلی

من سوتیامو بخوام بنویسم آبرو برام نمی مونه!
بر اساس چه تئوری ای پیش بینشون کردین اون وقت؟ تئوری کوچه باغی آیا؟
یه حواس پرتی جالب از برادر محترم به خاطر دارم در سنین دبستان. که صبج هر چی دنبال روپوشش گشتیم پیدا نکردیم تا اینکه همینجوری خدا خواهی از کنار پلوپز رد شدیم و دیدیم بعله یه چیز سرمه ای توشه و اون چیزی نبود جز روپوش ایشون.
در مورد وبلاگم، همون حمام خونی هست که متصور بودین، همه چی اما آرومه. ما هم خیلی خوشحالیم.

رفتارهای آنارشیک غالبا یه الگوی ثابت دارن. رفتارهای مقابله ایشون هم همینطور.


اتفاقاً این یگان ها اونقدرا هم بی شعور نیستند

همین روز انزجاری ! ِ 25 بهمن داشتم از یه کوچه ای رد می شدم رسیدم ته کوچه همزمان با من که رسیدم ته کوچه یه تعدادی یگان ! هم از توی خیابوون رسیدند سر کوچه ( همون ته کوچه ! ) و یکی شون یک چوب یک متری رو بلند کرد داد زد :

ایناهااااااااااشننننننننننننن

من هم تنها کاری که تونستم بکنم این بود که داد زدم : من نیستم بابااااااا
ااااااااااا

ها ها ها !

خدایی اون یگان بیچاره هم زود فهمید چوبو نزد تو سر من

بنابراین می بینید که بعضی از این یگان ها خیلی هم باشعورند

ولی خدا وکیلی این کوچه پس کوچه ها پر لات و لوت شده بود ، اصلا این بار با دفعات گذشته فرق داشت ، یه مشت لات و پیت فقط سطل آتیش می زدن رد می شدن

بهترین کار ممکن هم قطع برق بود . آفرین به کسی که به عقلش رسیده چنین کاری بکنه

شانس آوردین. اینا معمولا رو آتوپایلوتن وبه محرکای خارجی جواب نمیدن اصلا!
عجب!

نه بابا !
.
همش هیچی،
با خط آخری حال کردم!
یعنی قهقهه زدم

:)
توپ ترین موقعشم وقتیه که تریپ عصبانی ور میداری و شرو! می کنی به مخابرات فحش دادن که خب بالطبع بعدش ضایع میشی!
پس نوشت بعد فقط مد ی نظرم بود تو این کامنت
سلام

این دیگه واقعا غیر طبیعیه !
بله پدر!(جواب جوابتون!)
ضمنا امروز که داشتم از خیابونای شلوغ و غیر عادی(البته به لطف خیلی ها عادی شده ی )تهران میگذشتم همش یاد شما و عمارتون بودم!!!و البته میان بر هایی که شما بلدید!

آورین آورین !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">