پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

عاقلان راه سلامت به شما ارزانی

شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۸۹، ۱۲:۳۹ ق.ظ
به نام خدا

 

 

می گوید بیا برویم جنوب.هر سال دم عید که می شود بلند می شود ومیرود.می گویم اینهمه سال میروی چه کار؟ اوجب و واجب کرده ای هیچوقت؟ می گوید کربلایی بوده فکه. دوکوهه را ببینی بال در می آوری. اصلا میدانی کربلای پنج چه کرده اند این بچه ها؟ وا...ی!

می گویم چشمهایت را باز کن. میدانی کربلا یعنی چه؟ کربلا یعنی ظلم. کربلا یعنی مظلوم. کربلا یعنی آه یتیم. یعنی بی عدالتی. فکر می کنی اینها فقط مال گذشته ها وتوی قصه هاست؟

 دستت را بده به من تا ببرمت توی همین خراب شده نشانت بدهم. دستت را به من بده تا نشانت بدهم جوانی را که در سن تو برای فروش کلیه اش آگهی دستنویس میزند به دیوار. دستت را به من بده تا نشانت بدهم که چطور پیرمرد بعد از هفتاد سال کارگری حالا سر دو چهارراه بالاتر گدایی می کند. بچه هایی را که غرورشان را سر چهارراهها وپیاده روها دسته گل می کنند ومی گیرند جلوی تو وتو از کنارشان رد می شوی و نگاهشان نمی کنی که یکوقت دل نداشته ات بلرزد.بیا نشانت بدهم همسایه ات نان شب ندارد وتو در سن بیست وپنج سالگی کربلا و مکه وسوریه ات را رفته ای و خوشحالی که در جوانی به سعادت رسیدی.  دستت را بده تا نشانت بدهم توی این مملکت هنوز توی صدها وبل هزاران روستا چطور جاهلیت حکم می کند .

أنوقت تو و امثال تو هنوز عرق عمره تان خشک نشده کربلا میزنید به رگ. به خیالت من دلم نمی خواهد یا نمی توانم؟ بخدا من جایی نمی روم تا همینجا هست. کربلای ما توی آن دور افتاده روستاهاییست که امیدشان به پیری کشید وعمرشان کفاف دیدن کمترین خدمتی از ما را نداد.

 بخدا من کربلا را گاهی در این کوره راهها به چشم دیده ام.دست خدا را وهرآنچه از امداد غیبی برای امثال تو نقاشی کرده اند به چشم دیده ام. دیده ام دعای این مردم چطور اثر می کند در حال ما. دیده ام پیرمردی را که امیدی به یاری ما نداشت وباز دعا می کرد که این کوره راهها را کوفته ایم تا آنجا.

کامم  از تلخی چون زهر کرده اید و دم از مردی میزنید. حاشا به مرام و مسلکتان که هرچه باشد اسلام نیست. کربلا امروز به پاست وهنوز عده ای شهید می شوند وتو میروی دنبال نوستالژی شهدا تا بل شاید روزی نگاهت از نوک انگشت شهید به جایی که اشاره می کند برسد. آنها که کارشان را به اکمل شکل انجام دادند تا تو نیز از پی شان بروی. نه اینکه هر سال بروی به تماشای کرده های آنها. دستت را بده به من تا نشانت بدهم. کربلا یعنی تو باشی و خودت و خدایت در معرکه ای که ماندنش فاجعه است و رفتنش به هزینه ی هرآنچه داری از مال و جان و آبرو... فلاح.

 کربلا هنوز بر پاست. صدای سم اسبهای سپاه عمرسعد را اگر نمی شنوی بنشین به محاسبه که چه کرده ای با خودت. می فهمی اصلا چه می گویم یا هنوز می خواهی بازی کنی؟

چشمهایت را بسته ای که "ببین همه چه کار می کنند"؟ این همه ای  که تو می گویی حسابشان با کرام الکاتبین است اگر بهشت را به بهانه می خواهند. پنداری دیوانه شدم؟ هه! پس هنوز دیوانگی ماها را ندیدی.

 

دستت را بده به من تا نشانت بدهم.

 

عاقلان راه سلامت به شما ارزانی             من که مجنونم و رسوا بگذارید مرا

 

 

 

 

 

پینوشت :چندخط بالا واگویه هایی بود با خودم. منظورم هیچ شخص خاصی نبوده ونیست .اینها را اول برای خودم گفتم تا شاید چند دقیقه فکر کنم. میدانم توقع زیادی از خودم دارم.

۸۹/۱۲/۱۴
پشت کوهها

نظرات  (۱۷)

اینجا باید درخواست کد بدیم یا نه به کل یادداشت شخصیه؟

اینا رو که می نوشتم هیچکدوم از شماها تو ذهنم نبودید.
.
شما رمزشو بده!
کاریت نباشه!!

یا خودمون شیرینش میکنیم
یا خودمونم تلخ میشیم!
بله خیلی تلخ بود!!!!
سلام

کاملا بهتون حق میدم و از اون تیپ های چند دور مکه و سوریه برو واقعا بدم میاد.
اصلا اعتقادی به این کارا ندارم.
البته نه از کل بلکه خدا اهم و مهم کردن و بهمون یاد داده و گفته وظیفه امون چیه.
از حضرت علی ع پرسیدن عدالت افضل هست یا احسان و بخشش؟
حضرت فرمودن عدالت چون با بودن عدالت دیگه نیازی به احسان هم نخواهد بود.

به خاطر عقل سالم و دل پاکتون بهتون تبریک میگم.ان شالله همیشه موفق باشید.
و البته قدر این نگاه و دل رو بدونید.

منتظرم
یاعلی

سلام. لطف دارید. ممنون.
سلام مجدد
اینو هم از من به یادگار داشته باشد؛ استادی داشتیم که میگفتن برای رسیدن به جاهای بزرگ و مقامات والای معنوی باید از جاهای کوچیک شروع کرد.
لازم نیست همیشه خدا دعاهای طولانی و نماز شب های آنچنانی بخونی و خودت رو خسته کنی.از همین دور و بریات و از توجه به اونا شروع بکن توفیقات بزرگتر خود بخود میاد.
هرچند عامل این حرف نابشون نبودم ولی میدونم حق همینه.

منتظرم
یاعلی

قربون آدم چیز فهم.
با کلیاتش موافقم.

حالا چرا با این همه دنگ و فنگ و جنگولک بازی؟ گفتیم از چه راز مگویی می خواد پرده برداری بشه که اینجوری بگیر و ببند گذاشتین!

با جزئیاتش چی؟
۱۴ اسفند ۸۹ ، ۱۶:۲۵ در راه مانده !!!
ای بابا آخه چرا ؟
برای ما رمزش بزار بخونیم
.
دربست قبول!

فقط؛
اگر نره جنوب به جاش چکار کنه؟ که اوجبه؟

چه فایده اگه من بگم؟
۱۵ اسفند ۸۹ ، ۰۲:۰۳ در راه مانده !!!
دمت گرم حرف منم همینه
سلام.اون بار که گفتم:"دعوت به اتاق فکر وبلاگی"مجبور شدم پستم رو بردارم.دوباره گذاشتم.حالا منتظر نظراتتون هستم.
منتظرم نذاریدا.
یا علی
.
فایده ش اینه که من نمیرم جنوب، اون کارو انجام میدم!
جدی میگم.
۱۶ اسفند ۸۹ ، ۲۰:۱۹ روزهای پرتقالی
تو کامنت ها بحث جنوب شده! ما هم عازم! بسی خوشنود میشیم ببینیم چه نوشته اید!
۱۶ اسفند ۸۹ ، ۲۳:۲۱ روزهای پرتقالی
نوستالژی را شما به چه می گویید؟ وقتی می گوییم نوستالژی کودکی یعنی به به . چه چه ! که وای کودکی چه بود و چه قدر زود رفت! چه خاطراتی داشتیم!
ولی به جنوب که نوستالژی شهدا نمی شود گفت! البت شاید نوستالژی آن ها باشد ولی برای ما که نوستالژی نیست! برای ما درس است و تجربه و دیدن به معنای عینی اش!
همه مشکلات و مسائل و دغدغه های عدالت خواهی قبول! ولی این ها مقصدی دارد،هدفی دارد، یادآوری و تذکر می طلبد، شارژر می خواهد!
بله اگر کسی آن قدر درگیر و دار پیگیری این مسائل بود که حتی پنج روز برای جنوب وقتی نداشت، حکمش جداست! اما کسی که همین پنج روز هم مثل باقی سالش و عادت پشت عادت، این دیگر قضیه اش فرق می کند! این نیاز به یک انگیزه قوی دارد،نیاز به عهد! کسانی هم چون من که ناسی و فراموش کارند و زود درگیر این دنیا می شوند،باید حداقل سالانه جایی بروند که به چشم خود فضا را درک کنند، جایی که مدد بطلبند برای ادامه راه! یک شارژر قوی معنوی می خواهند!
به نظر من "نرفتن" این ها ادعا و بهانه است...

در مورد مکه قبول دارم.
ولی درمورد کربلا نه! حدیث داریم با این مضمون که شده قرض بگیرید اما سالانه به زیارت بروید! اغنیا بیش تر از یک بار در سال! فقرا سالی یک بار!احادیث زیادی هست که تاکید کردند"سالانه" حداقل! متن دقیق این احادیث را یادم نیست!

البته بعضی ها جاهایی زندگی می کنند که کلا همسایه نیازمند ندارد! این قضیه اش جداست!
ااا چرا داد می زنی. ناسلامتی بزرگتری گفتن کوچیکتری گفتن.
کی گفت منظورت به ما بود.
من به خودم گرفتم که بیشتر به فکر فرو برم.
دِ هه...
عجب زمونه ای شده هاااااااااا

شمام توی قاطی کردن واحصاب نداشتن دست کمی از من نداریدا !
دیگه دیگه.
وقتی داااد می زنی باید داااد هم بشنوی.
خیلی صدات قشنگه! باید با داااد هم بشنویمش. نچ نچ.

:-)
الآن مباحثۀ شما و روزهای پرتقالی رو خوندم. با نظر روزهای پرتقالی موافق ترم.
خود من وقتی از جنوب اومدم، چند ماهی درگیر بودم. ذهنم عملم فکرم. بعد این حاله هی شارژش خالی می شد و یه چیز دیگه پیش می اومد که دوباره از اول به روز بشی و حسه تو وجودت وول بخوره. عیبش شاید این باشه که فقط چند نفر مثلاً 100 نفر (بد بینانه ترین شکل) از آدمهایی که می رن از اونچه دیدن پیروی می کنن و ازش حراست می کنن. با نرفتن چیزی حل نمی شه شاید بدتر بشه.
*
یعنی من حرف شما رو گرفتم ولی مثلاً با چندین بار رفتن به بازارهای عید می شه مقابلش کرد. یا همون مکه، ولی با جنوب و سفرهایی که برای رشد روحی مناسبه و تأثیر گذار، نه. اونها یه غیرتی برات ایجاد می کنه که همون اهداف شما رو می تونه عملی کنه. می شناسم آدمهایی از اون دست رو که می گم.
برای رفتن این راه باید عاشق بود، نه اشتباه گفتم باید دیوانه بود...خوشا دیوانگی



شوما خیلی قشنگ می نویسیدا!


شوما لطف دارید!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">