این مهم است...
به نام خدا
این آنتی بیوتیک ها حسابی رمق آدم را می گیرند. هر چند همه من یکی را به جان سخت بودن می شناسند وطاقت زیاد. ولی اینها تا وقتیست که گرم باشم. وقتی ایستادم ونشستم دیگر فرقی با بقیه نمی کنم. و جالبست که همه به فکر آدم می افتند اینوقتها. از پزشکان معالج بگیر تا خاله خان باجی ها وحتی اطباء فامیل که هنوز جوهر مدرکشان خشک نشده. و نسخه های متعدد و داروهای طبیعی وغیر طبیعی که سرازیر می شود به حلق ما.
و همه ی اینها مهم نیستند. اصلا هم مهم نیستند. حتی پایان نامه ات یا استادت که سپردیشان به باد یا به خاک مدتیست. بالاخره تمام می شود. مهم بعد از ظهرهاییست که از رختخواب بلند می شوی ومیروی توی حیاط قدم بزنی. و پرتقالها و نارنجهایی که پر از شکوفه اند و عطرشان را نمی شنوی اصلا.
عطرشان را اصلا نمی فهمی.
این مهم است.
پس نوشت: این چند خط در گیجی مسکن ها نوشته شده وارزش دیگری ندارد.