پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

زن همسایه !

جمعه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۱:۱۵ ب.ظ

 

 

به نام خدا

 

همیشه صدایش بلندست. اصلا معلوم نیست برای چی وسر کی داد میزند. نه اینکه بخواهیم گوش بایستیم. نه . اصلا فرکانس صدایش چنانست که اگر کر هم باشی می شنوی ! فقط هم صدای خودش می آید همیشه. یعنی یکی مثل این اگر نصیبت شود ٬ در سی سالگی شقیقه هایت سفید شده . با این دیوارهای از کاغذ نازک تر. گاهی می گویم "ممدحسین نکنه یهو بخوره به دیوار٬ بیفته وسط هال !" . از بس که جیغ جیغ می کند این زن. محمدحسین می گوید از نظر روحی مشکل دارد.

حالا خودش به کنار. یک پرنده ای دارد-یک طوطی- از آنهایی که حرف زدن نمی دانند و فقط جیغ جیغ می کنند! اصلا شاید امکان یاد گرفتن نداشته بنده خدا و فقط جیغ جیغ شنیده که به این وضع افتاده. این زن همسایه ما صبحها به محض بیدار شدن از حوالی ساعت ۹ جیغ هایش را با ریتم تقریبا منظمی شروع میکند. ولی این طوطی از طلوع آفتاب! چند نوبت که شب نخوابیده بودیم ودم صبح داشتیم از خواب می مردیم تصمیم گرفتم از بالکن بپرم روی بالکن آنها و بعد از خفه کردن این عامل خراش روح بیاییم وکپه ی مرگمان را بگذاریم!

ولی حیف که می ترسم محض خاطر خفه کردن این جیغ ممتد از هشت طبقه سقوط کنم وبا شمشادهای حیاط یکی شوم. امان از این عقل عاقبت اندیش !

شب می نشینیم به مجادله بر سر موضوعی از جنس فوکو. ساعت از چهار که گذشت عملا من فقط سر تکان می دهم وممدحسین گویا سخنگوی بلامعارض حوزه ی اندیشه های فوکو باشد و چه لذتی می برد وقتی می بیند من فقط گوش می دهم. اگر می دانست نمی فهمم چه می گوید دیگر چه لذتی می برد!

حدود هفت صبح ٬سر بی سامان خویش ٬خسته از قریب ده ساعت فک زدن وبعضا زر زدن با طعم چای وشکلات تلخ٬ بر بالین ننهاده که صدای زنگ در می آید. از چشمی نگاه می کنم. زن همسایه دارد رو سری اش را درست می کند!

عبارت "یا حضرت عباس" از مخیله مان به ناخودآگاه می گذرد. در را باز می کنم وبا چشمهای پف کرده و بی توجه به زیرشلواری وزیرپوش قشنگمان به حضرت ایشان خیره می شویم.

گویا دارند احوال پرسی می کنند با دور تند. هاتف به عمل می آید که قصد سفر دارند به تبریز برای عیادت از خاله خانم مریضشان و من باب رعایت حسن همجواری از جانب ما تقاضای نگهداری از مرغ خوش الحان و پرنده ی عزیزتر از جانشان را دارند! کمی که چشمم را می مالم قفس منحوس موجود مذکور در دستانشان مشاهده می شود و ایشان بی توجه به فک افتاده ی ما قفس را می گذارند داخل ! و با همان دور تند خداحافظی می کنند و چند لحظه بعد گویا نیستند و ما هنوز ایستاده ایم !

ممد حسین از روی تخت داد میزند : " کیییییییه ؟! "

و من در را می بندم و گوشی تلفن را برمیدارم وهمانطور که دارم شماره آژانس را برای مقصدی نامعلوم میگیرم می گویم "زن همسایه مسافرت میرفت. نگران تنهایی ما بود. صدا نده که الان بیدار میشه "...!

 

 

۹۰/۰۲/۰۲
پشت کوهها

نظرات  (۱۸)

ای که همه عمر به انتظارت نشســته بودم

سوز دل هایم بدســـــــت باد سپــرده بودم

بوی آمدنــــت می آمد، ای آشــنای غــریب

هوای دل، به بــــاران چشم، تر کرده بـــودم

برای آمــــدنت لحظـــه ها را یکــــی یکــــی

با ســوســـوی ســـتاره شـــمرده بــــــــودم
شما همین موقعیت رو حفظ کن چون قلمتون رو تقویت میکنه برای ژانر طنز نویسی !

دلتون خوش نباشه !
هه! خب میتونین سرشو ببرین تو این چن روز باهاش یه خوراک ِ خوشمزه! درست کنین یه شب شام بخورین
بعد خانوم ِ همسایه که اومد حالا یه چی بهش بگین دیگه! مثلا بگین طوطیش همین طور که تو بالکن تو قفس نشسته بود یهویی تو خیابون یه طوطی ِ جنس ِ مخالف دید بعد عاشق شد بعد نیمه شب میله های قفس و جوید!!! فرار کرد!
یا مثلا بگین اون که نبود طوطیش زبون باز کرد بعد حرفای زشت زشت میزد بعد شما تو دهنش فلفل ریختین مرد!
یا اگه هم دلتون نمیاد بخورینش و اینا به نوکش چسب قطره ای ِ رازی بزنین! دیگه نمیتونه سر و صدا کنه!
راهکار های دیگه ای هم هست که در صورت لزوم خدمتتون ارائه میشه. البته باید هزینشو پرداخت کنین!
از خرید شما متشکریم
و البته بسیارتا بسیار تا مسرور گشتیم وقتی دیدیم کامنت دونیتون بازه. یعنی این چن روزه دیگه انقد اومدیم پایین پاهامون درد گرفته بود!

:)(:
عالی بود :))))
انشالله که باری تعالی به شما صبر جمیل و جزیل عنایت فرماید

:)
چقدر عالی نوشتید، یک.
اون قسمت "اگر می دانست نمی فهمم چه می گوید دیگر چه لذتی می برد!" خیلی لایک داشت، دو.
واقعی بود آیا؟ سه.
اگه آره خدا رحمتتون کنه، چهار.
اگه نه هم که خب گفتم خوب نوشتید، پنج.
حال ظرفها خوبه؟ شش.

از احوال پرسیای شما. شیش
خب میدونید؟
من از همه جور موجودی بدم میاد!
بدم میاد یعنی اینکه حاضر نیستم از یک متر خودمو بهشون نزدیک تر کنم! (بعضی ها هم بهش میگن ترس)
بعدم اینکه قطعا من دسترسی ندارم. ولی خداییش اگه داشتم می اومدم مبردمش یا میفروختمش یا گم و گورش میکردم.
واقعا همچین کاری میکردم. بی شوخی! اها الان یه روش دیگه هم به ذهنم رسید. بفروشینش پولشو از طرف ِ زن ِ همسایه بذارید تو صندوق صدقات باشد که رستگار شود.
الان فهمیدم گویا من از همه ی مخاطبای اینجا پرحرف ترم یک حس ِ شرمندگی بر همه ی وجودم سایه گستر شد [قهقهه]
میگم من مث بقیه یادم رفت ازاون جنبه ی نگارشی به قضیه نگاه کنم! پس با توجه به این نگاه کامنت طهورا و مریم.ص تائید میشود!

میدم پیک بیاره !
بابا شما الان میتونید از این موقعیت مناسب بهترین استفاده رو کنید!
و تهدید هارو به فرصت تبدیل کنید!
از تخت بندازیدش که دیگه کلا سرو صدا نکنه!(رجوع شود به فیلم جدایی ن از س!)
یا به ممد حسین خان بگید از فوکو براش حرف بزنه که مخش بپکه!
هر چند خدارو چه دیدی شاید اون زبون بسته، فهمید!

ولی ممدحسین رو دیدم که چطو مخ منو پوکونده با این فوکوش !
سلام
دادا ما هم کفتر داریم هم مرغ آ خوروس. خواسی میتونی بیاری اینجا بندازی بغلی اینا تا از مسافرت بیاد!

آ قربون معرفتت دادا !
خدا صبرتون بده از نوع ایوبیش

خدایا...من هیچی نمی گم !
یعنی ما بیماریم که هندونه رو به جای اینکه قاچ بزنیم و توی این هوای توووپ بهاری عصرونه تو حیاط سرسبزمون بخوریم بدیم شما بذاری زیر بغلت برادر من؟؟؟
بعد من به کنار بقیه هم آیا آری؟؟؟

اصن بیارید با هم بخوریم !
شاید بر سر همین طوطی بینوا جیغ جیغ میکند این خانم ِ جیغ جیغو ؟

کسی چه میداند کلاً ؟

طوطی رو منظورمه البته !
بیا.
یه قاچ بزرگ سرخ و اناری. قنده قند. تگری.
نوش جونت.
بخور جگرت حال بیاد.
سعی کنید با حیوانات مهربان باشید: دی

فقط محض خاطر شما نمی خوریمش.
سلام
این چند وقته روی طوطی کار کنین بهش یه چیز یاد بدین: مدام بگه خفه شو! خفه شو!

اع! چرا به ذهن خودمون نرسید !
چرا خل؟
وصف العیش، نصف العیش.
فعلاً با وصفش صفا بنمایید.
الآن دارین می گین این دختره عجب کله و حوصله ای داره هی میره میاد؟؟؟
حوصله دارم آخه و عالم به این هستم که شما احصاب ندارید.
سلام

فصبر صبراً جمیل! دی!

منتظرم
یاعلی

شرط کردیم تا بیس وچار ساعت دیگه نیاد میدیمش به گربه همسایه !
هییییییییییییییی


دل خوشتان را
مثقالی چند می فروشید؟

زنگ طبقه بالا رو بزنید !
آنها دلشان خوش نیست!
خط خطی است
سوراخ است
اصلا شاید بی دل باشند!کسی چه میداند؟
اما وقتی ادم نوشتنش می گیرد
یعنی حداقل ته دلش
یک خوشی هست
هست...
همین نعمت است

می فهمم چی میگین.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">