پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

سه

دوشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۰، ۱۲:۵۲ ق.ظ

به نام خدا

 

 

۱-

مدتیست تمام استخوان های روحم درد می کنند

راستی

قولنج روح را چطور می توان گرفت؟

 

۲-

می گویند نباید سرنوشتت را به دست تندباد حوادث بسپاری

ولی من ٬

تندباد خودم را به دست سرنوشت حوادث سپردم !

 

۳-

دلم را به جرم دیوانگی ٬

به تیمارستان شهر سپردند .

تا دیگر او باشد که حتی به بهانه ی عبور خیالت ٬

زنجیر پاره نکند !

 

۹۰/۰۴/۲۷
پشت کوهها

نظرات  (۸)

الان اینا شعرن؟
سپید؟
سیاه؟
خاکستری؟
نارنجی؟
بنفش؟
هیچ کدام؟
نثر؟
نامه ی عاشقانه؟
فیلم نامه؟!
مقاله؟
پروپوزال؟
ابسترکت؟
همه ی موارد؟
گزینه ی 1 و 3 صحیح است؟!

ولی از موارد فوق الذکر مقاله بیشتر به نظر من نزدیکه!
‏.
استخوان درد،نشانه ی رشد ست.
روحت دارد قد می کشد..

دیدم نگذشته !
نگفتم شیراز گرمه؟ گفتم یا نگفتم؟ آفتاب مستقیم خیلی اثرات بدی داره. نمی دونم مال اشعه ست یا چیز دیگه که لامصب می تونه تندباد و روح و دل و سرنوشت و تیمارستانو توی "سه" شماره به هم مرتبط کنه...

:)
1- ان سینا همیشه از درد غلنج می ترسید و برایش هیچ درمانی نیافت و در نهایت با همین درد جان به جان آفرین تسلیم نمود.

ممنون از یادآوریتون !
سلام

وقتی دل بی جنبه بازی دربیاره، تیمارستانم کمه شه!!!!
باید قربانی ش کرد...

دست گلتون درد نکنه
سلام
چه اوضاعی شده!
سن رشد روح هم جالب بود!

منتظرم
یاعلی

رسیدن بخیر
بابا با احساس !
بابا مینیمال !
بابا روح خسته !
دو روز پیش من نباشیا ... ببین چه بلایی سرت اومده !
سلام.چه اسم وبلاگ جالبی.من خیلی سیب ترش دوست دارم.
مطالب شما ولی شیرینه.

به ما هم سربزنید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">