پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

در باب مَجازیتِ مُجاز

پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۱، ۰۱:۲۴ ق.ظ

به نام خدا


من درسته که از یه ضعف آیکیوی مزمن رنج می برم ! ولی خب فکر نمیکردم بعد از اینهمه سال همچین چیزی رو متوجه نشم. اینجا دنیای مجازی نیست ! حداقل برا همه نیست. بعضی آدما اینجا براشون از دنیای بیرونی یا حقیقی یا هر اسم دیگه ای که میخواید روش بذارید واقعی تره. با همه ی رنگ ولعاب و پسوندها وملزومات دنیای حقیقی. یعنی اینکه برا بعضیا این مرز برداشته میشه. هرچند از اولم میدونستم که این قضیه اصالتا و اصولا ذهنیه. ولی فکر نمی کردم به این شکل برا بعضی از ماها اجتناب ناپذیر بشه. من راستش خودم هیچوقت اینجا رو خیلی جدی نگرفتم. نه که مثلا به مسخره گرفته باشم خدای نکرده. نه. منظورم اینه که برا اینجا به اندازه ی وزنی که داره ارزش قائلم. چون همیشه روی مجازی بودنش تاکیدد داشتم. روی اینکه اینجا هرکسی از خودش همون تصویری رو که دوست داره و می خواد میکشه و هر اضافاتی رو که دلش نخواست خیلی راحت ومثل آب خوردن حذف میکنه.بدون اینکه بیشتر اوقات راهی برا تطبیق اون نقش با واقعیت وجود داشته باشه.چون نقاش منم و باقی بیننده هستند . همه ی ماها بیرون از اینجا(منظورم چند قدم اونور تر از میز کامپیوترتونه!) زندگی و خانواده و مشغولیات ودرس و کار وهزار تا مساله ی ساده وپیچیده برا خودمون داریم. سعی در شناختن آدمای اینجا از روی نقشی که می کشند هم بیشتر مثل حکایت اون فیل توی اتاق تاریکه و کسایی که به زعم خودشون با لمس کردنش توی اون تاریکی می فهمیدند با چی طرفند. نخواستم بگم شما خدای نکرده فیلید ! میگم که من حتی کسایی که روزانه باهاشون سروکار دارم وبعضیاشون رو سالهاست که می شناسم نمی تونم اونطوری که بعضیا توی این عالم به هم نگاه می کنند و آشنا میشند و می شناسند باهاشون درگیر یه سری مسائل خاص بشم ! شاید بگید این از بدبینی مفرط منه و یا بخاطر موقعیت اجتماعیم و یا من اصلا بیمارم ! ولی منظورم اینه که مرز این دوتا عالم رو باید حدالمقدور جدا نگه داشت و حتی مهمتر اینکه از این عالم مجازی به بعضی مسائل حساس پل نزد. این می تونه خیلی خطرناک باشه و ما رو وارد وضعیتی بکنه که ممکنه تصور کنیم همه چی تحت کنترلمونه در حالی که رسما داریم توی اتاق تاریک با فیله آشنا میشیم !

فک نکنم منظورم رو منتقل کرده باشم.هر چند من در انتقال مطلب مشکلی ندارم وبیشتر نگران قدرت درک شماهام ! ( اعتماد بنفس کاذب همینه جان خودم!)

ضمنا برای اون چند عزیزی که به تازگی و در حرکاتی پیش بینی نشده کرکره رو کشیدند پایین, قلبا آرزوی سلامتی و سعادت دارم.

۹۱/۰۳/۱۱
پشت کوهها

نظرات  (۱۸)

۱۱ خرداد ۹۱ ، ۰۲:۱۰ زهره سعادتمند
همیشه اونایی که بیشتر حواسشون هست، بیشتر مبتلا میشن!
گاهی فک می کنی همه چیز تحت کنترلته اما یه اتفاقاتی میفته که میفهمی هیچ کاره بودی. مرز رو همیشه نمیشه نگه داشت. گاهی به مرزها تجاوز میشه.
این تفکیک فضاها توسط شما جدا قابل تحسینه. و من دوست داشتم که اینطوری می بودم.
اما حقیقتا دیگه فضای مجازی معنای خاصی نداره! بعضی ها حتی توی همین تاریکی «عاشق» میشن. طوری عاشق، که همه ی زندگیشون تحت تاثیر قرار میگیره.
تلخه. خیلی تلخ.
اما چیزیه که هست.

خب وقتی هنوز کسایی توی این عالم عاشق میشن چطور میتونین بگین اینجا دچار فقدان معنا شده ؟! اتفاقا داره معنا غلیان میکنه با یه وضعی اصن !
۱۱ خرداد ۹۱ ، ۰۲:۴۵ زهره سعادتمند
امیدوارم هیچوقت تجربه ی شخصی بنده رو که باعث شده به اون حرفم اعتقاد پیدا کنم توی زندگی تون نداشته باشین. آدم گاهی مجبور میشه اختیار رو از خودش سلب کنه!

توی تاریکی عاشق شدن که می دونید ینی چی.. ینی وقتی میای توی روشنایی، دنیا روی سرت خراب میشه! بعد میفهمی که به کجاها دست زده بودی، چه فکرایی کرده بودی، بعد حالا چی می بینی!!!
چقد مث ماها حرف میزنی! پ چرا رفتی سربازی!
سلام حاجی من منظورتونو فهمیدم..... ومنم بر اهمشون آرزوی موفقیت دارم
چه تاثیر شگرفی گذاشته رفتن این چند تا عزیز!
آخ گفتی حاجی

اولین اشتباه این بود که خواستیم آدمهای مجازی رو در واقعیت هم ببینیم
دومین اشتباه این بود که نتونستیم روابط رو در حد دوستای مجازی نگه داریم

اصن من با این مدیریت احساسی مشکل دارم !!!

آخ دلم لهیده شده این روزا ....
بره آقای مجری... بره!
همیشه باید یه چارچوبی حتی برای تفریحاتت داشته باشی....بعد کلا تجربه خیلی چیزا به آدم میده...اینکه کلا فضای مجازی رو اصلا نباید جدی گرفت!
قشنگ معلوم بود منظورتون به اون سه تاس که کرکره رو کشیدن پایین! به صورت نامحسوسم نه هاااااااااا. قشنگ محسوس! (من ازون شاگردایی بودم که همیشه حرص معلموونو در میاوردم! )
۱۳ خرداد ۹۱ ، ۱۱:۳۳ الهه (تب فصلی)
چیزی که من این مدت از دنیای مجازی فهمیدم اینه که میشه پشت این نوشته ها از خودت یه آدم دیگه ساخت و سر همه رو شیره مالید اما خیلی ها هستن که همین وبلاگ ها براشون شدن تنها جایی که می تونن به دور از هر گونه ترس از قضاوت شدن خود خود واقعی شونو نقاشی کنن.
آقای تنهایی هم رفت...
چیه داداش ؟ عاشقت شدن توش موندی ؟ :دی
هعی روزگار مجازی :دی
سلام
کلا یه جورایی باهاتون موافقم!
و الان شما هم که چند روزه نیستید یعنی رفتید آیا؟

منتظرم
یاعلی
بابا ول کنید رفتن که رفتن
به اونایی برسید که هستن .......
شما برو سروقت همون خاطره نوشتن
من برا خاطره های سربازیت اینجام
ایقد حال میکنم ............با این خاطرات به خصوص اون روزی که غیبت خورده بودی به خاطر عکس نداشتن
من یک ساعت در باب این مَجازیت مُجاز نوشتم، همش پریده
راستش خیلی خوب گفته بودید و من هم یه نظری بدم با اجازه!
خیلی این دوتا عالم از هم سوا هستند.
خیلی حسن استفاده رو از این موضوع بردم. می دونم بیشتر هم جا داره.
اما من نتونستم زیاد هم از حسن این ماجرا استفاده کنم، چراکه گاهی 2 2تا 4تاهای عالم واقعی سراغم اومد. از نوع دست و پا گیرش ها. شاید چون نقش اول هر دو عالم خود ماییم.
درسته اینجا ما آدمها تصویری خاص از خودمون تو ذهن هم داریم. شاید تصویری بهتر از نمود بیرونیمون هم! اما به نظرم این هم به نوعی خود واقعیمونه! اعتقادات، افکار، علایق و نظراتمون بی مهاباتر و رک و راست تر از بیرون. و این می تونه برا منی که بیرون از اینجا آدمهایی با این افکار و ریزبینی های خاص رو به راحتی گیر نمیارم، یه فرصت باشه برای همفکری یا ارتقاء افکارم.
به هر حال حسن استفاده از این فرصتا بسته به جسارت و تیزهوشیه منه که ندارم چندان هم!
با توجه به اینکه پاسخی اگر هم باشه یحتمل خیلی کوتاه خواهد بود، بیش از این زیاده گویی نکنمو امیدوار باشم که منظورمو رسونده باشم.
همفکری با عقلا! من کی همچه چیزی گفتم آخه
اوه اوه عاشق هم می شن در این فضا.

البته.
من با شروع آشنایی این مدلی مشکلی ندارم. اگه طولانی مدت نباشه و خصوصیات ساخته شده توسط نگارنده ملکه ذهن طرف مقابل نشده باشه و حتماَ حتماَ خارج از این فضا رسماَ (ینی با گل و شیرنی ) پیگیری بشه.
این بود انشاء من.
سلام

یعنی از همون 11 خرداد قرارم بر این بود که برا این پست وقتی از صفحه ی نخست رفت پیام بذارم اما ...
و نمی دونم الان چطور قانع کردم خودم رو!

خب یه رویداد طبیعیه که روال که آرام میشه، ترجیح آدمی هم برای ادامه به سکوت بیشتر میشه! که البته همیشه این سکوت درست نیست که حتی شاعر گفته سزای سبک سری و این صُبتاس گاهی!

خب الان یه بار دیگه خوندمش.
اون موقع خیلی سخت بود برام تفکیک این دو دنیا همونقدر که الان! اما خب باید مثل آدم بزرگ ها بود ؛ لااقل تا وقتی که رها شده ای بین بازی ِ آدم بزرگ ها!
این عقیده رو داشتم که آدم های اینجا هرقدر هم نقاشی باشند باز شخصیتی پشت نقاب ِ نقاشی نفس میکشه!

و نکته ای که هست اینه که تاوان ِ درک ِ اشتباه ِ من ِ نوعی از لمس فیل رو نباید کسی غیر از من بده! تاوانی که مثل آتش می مونه و آدمها به هر علتی به هنگامی که دچارش میشن دامن دیگران رو هم میگیرن تا اونها هم بسوزن!

این نکته ای رو که گفتم آدم بزرگ ها با اون همه ادعاشون یاد نگرفتن! یا نمی خوان یاد بگیرن! :|


نمی دونم با این ذهن متلاشی ای که شما قراره بیایی جمش کنی تا چه حد تونسم درست حرف بزنم!

ذهنتون رو هم دستش نزنید م یه خاک انداز و گونی میارم سرفرصت جمش میکنم!
سلام

موافقم! چرا باید؟؟؟
اما این که آقا! من اشتباه کردم، قبول. چوبشم خودم بخورم. نه بقیه!

فقط اون گونی خاک اندازم زودتر بیارین! یهویی جا کله پاچه می خورنش! :|

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">