[عنوان ندارد]
به نام خدا
بعضی وقتها از چند مدت قبل توی ذهنت بوده که همچین روزی از اینجا هرطور شده بکنی و بروی مشهد و همه اش با خودت گفته ای "البته باید یک سری کارهایم درست شود قبلش". بعد, از آنجا که بعضی انسانهایی که اصولا خرشان از پل میگذرد, جایشان را با خرشان عوض می کنند,زمان میگذرد و همه ی کارهایت درست می شود ولی موعدش که میرسد با بهانه ای که ارزش بهانه شدن ندارد, تو هیچ جا نمیروی و درست درست درست همان شبی که قرار بود توی حرم باشی و القصه اصلا فراموشت شده بوده که همچه قراری با خودت گذاشته بودی, شب که خسته از سرکار برمیگردی و چند دقیقه خوابت می برد,خواب می بینی رفته ای حرم و توی خواب همه اش با خودت می گویی چقدر دوست داشتم اینجا بچرخم و فقط نفس بکشم. هوای اینجا هوای تو هست و هوای تو خوبست.
ولی همین که بیدار می شوی دستت میاید که ای دل غافل. دیدی چه شد؟
نمی گویم چه فایده. که حسرت خوردن اینطوری خیلی فایده دارد. فقط به شرطی که اراده کنی جابت را با خری که از پل گذشته دوباره عوض کنی و آدم شوی.