پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

مامانه با بچه هه

چهارشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۳۴ ب.ظ

به نام خدا

اون مادر و بچه ای بودن که چند وقته هر روز باهاشون توی تاکسی هم مسیرم، بعد بچه هه همیشه ی خدا خواب بود واینا، امروز از قضا بیدار بود و نمیدونم چش شده بود که دلش نمیخاس بره مهد ! برا همین ایراد میگرفت ومادرشم میخاس هرطوری شده بذاردش مهد و بره سر کارش:


- مامان، برگشتنی برام دوچرخه میخری؟

--میخرم مامان

-سه چرخه چی؟سه چرخه میخری؟

--میخرم مامان

-چارچرخه چی؟ میخری؟

--می خرم مامان

-پنج چرخه چی؟

--میخرم مامان!

-برا عروسکمم دو چرخه میخری؟

--میخرم مامان

-سه چرخه چی؟؟! 

.

.


من:|  عروسکش :|  پنج چرخه(!)  :| 

۹۲/۰۹/۲۷
پشت کوهها

نظرات  (۱۸)

سیبیل بابات میچرخه =))))))))))))

بابام ریش داره
شکلک زبون در اوردن!
۲۷ آذر ۹۲ ، ۲۱:۱۲ زهره سعادتمند
خب شماها ک کار درست حسابی نمیکنید، بچه هه رو از مامانه میگرفتی می بردی اداره ازش مواظبت میکردید تا ظهر. هم بچه هه با نوع جدیدی از ابشار (جمع بشر!) آشنا می شد هم شماها سرگرم بودید!

چرا باید با نشون دادن واقعیتهای کثیف و پنهان جامعه، رویاهای یه بچه ی معصوم رو له له کنیم!
خوبه خوابه همه‌ش وگرنه وای به حال مامانه...

همدردی تون بجاست!
۲۷ آذر ۹۲ ، ۲۳:۵۶ محمد مهدی
مخمسات ِ ثانوی
کشاله‌های چاقوی
مشاوران ِ خاتمی..!

خودت چطوری؟!
ajb bacheye bajgiri....hehehe

:)
۲۸ آذر ۹۲ ، ۱۲:۵۹ خیال رنگی
چه مادرایی پیدا میشن تو جامعه. من اگه جای اون بچه هه بودم خودمو از ماشین پرت میکردم بیرون.انقد بدم میاد مامانا یه جوری رفتار کنن آدم نتونه باهاشون کل کل کنه و دهنش بسته شه! اصن همین الان خودمو گذاشتم جای بچه هه عصبی شدم!


حالا درو وا نکنین پرت شین بیرون!
یه پن چرخه خریدن که ارزش این چیزا رو نداره!
الهی بمیرم برای مامان و بچه و عروسکها... و بابا....
:(

آخ آخ آخ باباش !
چه مامان ِ‌لج درآری! :/

مامان به این حرف گوش کنی!
امان از مادرهای نسل جدید!
مامان ما یه ورژنی از نگاه داشت به اسم نگاه زهرآگین!
وقتی از اون آپشنش استفاده میکرد ما تا نگاه معمولی بعدی نمیتونستیم از جامون تکون بخوریم! بله!

این آپشن برا همه مامانای قدیمی تعبیه شده بود!
۲۹ آذر ۹۲ ، ۱۷:۳۴ یک گمنامه
می خرم مامان ...
:دی

:|
می فهممش!

اصن معلومه درد کشیده اید!
۳۰ آذر ۹۲ ، ۰۰:۰۹ محمد مهدی
تو به‌تری!
.
وب خیلی خوبی داری. به وب‌لاگ جدیدم هم سر بزن!!!!!!

باباااا
اگه من اونجا بودم به بچه هه میگفتم زبون به دهن بگیر!
صبح اوّل صبح مامانش بنده خدا چه قدر حوصله داشته!
ولی خُب آیا کار خوبی است وعده سرخرمن دادن به بچه؟!
بیچاره بچه چه قد دلش فقط یه چیز چرخ دار می خواسته!


آره این چرخ، نقش محوری در همه ی خواسته های ناحقش داشت!
bara poste jadid nazar nadim yaniiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii

نه !
۰۴ دی ۹۲ ، ۰۰:۴۸ خارج ازچارچوب
نظرت چیه که این بچهه رسمن داشته مامانه رو جلو جمع ضایع میکرده مامانه متوجه نبوده

بچس دیگه! کارش همینه!
۰۶ دی ۹۲ ، ۲۱:۴۱ زهره سعادتمند
اصن خر شما از کرّه گی دم نداشت! من یادمه!

خودمم خاطرم هس!
۱۴ دی ۹۲ ، ۱۷:۱۸ مـَـ ه جَـبـیـטּ
بیچاره مامانه  :|


ینی بچههه از بچگی اینجوره !!! چ برسه بِ .....

:|
یکی از دردناک ترین واقعیت های اجتماعی که در ظاهر هیچ دردی هم نداره، برای من ، دیدن صحنه ی گریه ی کودکیه که معلومه به زور از خواب بلند شده نمیخواد بره مهد کودک سر صبحی و میخواد پیش مامانه باشه و مامانش مجبوره بذارتش مهد تا بره سرکار...

اره بخدا !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">