پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

بسته های فشرده ی خاطرات

شنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۳۰ ب.ظ
به نام خدا
چند روز پیش که رفته بودم خونه، مادرجان اصرار داشتند که سری به وسایلی متعلق به خودم بزنم قصد که داشتند به نیت خانه تکانی بریزند بیرون!
بین یک عالمه خرت و پرت قدیمی که از نظر من هیچ کدومشون رو نباید دور ریخت ، چند تا شیشه ی کوچیک عطر پیدا کردم. میدونید که بوها می تونن رابطه ی مستقیمی با خاطره ها داشته باشن. در اولی رو که باز کردم و یه دم عمیق دادم تو، شدم عینهو دختر کبریت فروش که توی سرما و تاریکی کبیریتش رو روشن کرد و یه خونه ی گرم و روشن دید! انگاری کلی از خاطرات بچگی که همه رو فراموش کرده بودم زنده شدن مقابل چشمام. یاد تابستونایی افتادم که میرفتیم توی کوچه دوچرخه سواری و صبح تا غروب ول می چرخیدیم، روزایی که می رفتم خونه ی بی بی. بادبادکایی که با محمد درست می کردیم و بچه های همسایه با تیرکمون میزدن!
آخ چقد خوب بود! بلند شدم و شیشه های عطر رو گذاشتم توی کوله پشتیم. هر کدومشون شدن مثل یه بسته از خاطرات تصویری.
روزا توی محل کار، بعضی وقتا یکی شون رو برمیدارم و شروع می کنم به بو کشیدن. چقد الان شلوغه! چقد همه چی ساده بود! خیلی راحت وقتی توپمون میفتاد توی خونه همسایه، از دیوارش می رفتیم بالا و توپ رو میاوردیم! الان دیگه سخت شده! با چوب می کنه دنبالمون! آخ یادش بخیر!

۹۳/۱۱/۲۵
پشت کوهها

نظرات  (۱۵)

نوشتت حس خوبی داشت ...

ممممممنونم!
البته بازدمو میدن بیرون!
دمو میدن تو!

به نکته ی ظریفی اشاره فرمودید!
:)بوی پیراهن یوسف.فقط یاد این جمله افتادم.

ای بابا :)
۲۸ بهمن ۹۳ ، ۱۴:۰۱ تازه اومدم
سلام
ما بچه بودیم عطر مطر نداشتیم که....اسباب بازی داشتیم ...

الان باس اسباب بازیاتون رو بو کنید تا خاطراتتون زنده بشه!
چندتا بسته خاطره هم برای ما بیار حاجی !

دلمان شما را تنگ بسیار زیاد !!!

حاجی به شرطی برگردی و نبینمت!
برا عید از چهار فروردین دوباره باید برگردم تهران!
بوها رابطه مستقیمی با خاطرات دارن...


خونه خوش گذشت؟

خونه همیشه خوش میگذره
مخصوصا اگه امسال سر جمع 10 روز هم اونجا نبوده باشی.
همیشه یکسری وسایل فقط به درد نوستالوژی بازی می خوره...منم دلم نمی خواد چنین وسایلی رو دور بریزم ...خونه تکونی هم یکی از نقاط خوب زندگیه که یکسری چیزها رو به یاد آدم میاره ..مثل کارنامه یا پول های قایم شده زیر فرش ...کتاب های قایم شده پشت کمد ...خونه تکونی خیلی خوبه ....

عاره، یه چیزایی هس که اصن فراموش کردی و پیداشون می کنی و خیلی خوبه.
۰۳ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۵۱ پلڪــــ شیشـہ اے
خاطرات خوش بو ... 
خیلی خوبه ... به همون سرعتی که بوش می پیچیه توی ریه هات خاطرات مرور می شن.

بعضی خاطراتم هستند مزه دارند. که اونا تازه ی فاز دیگه ای دارند.
(مخصوصن برای آدمای شکمو)





خاطرات خوشمزه و خوردنی!
عه شما هم این ول میچرخیم رو دارید. البته ما میگیم ول می تابیم. یه بار تو یه جمع گفتم براشون جالب بود!
تازه اون جمله ی به شرطی ... رو هم ما داریم!


عه؟ خوشحال باشید! :)
-    می‌دونین من دل‌م می‌خواست دست‌گاهى اختراع می‌کردم که خاطره رو نگه می‌داشت. مثل عطر تو شیشه. و این خاطره هرگز محو نمی‌شد و من هر وقت دل‌م می‌خواست می‌تونستم در بطرى رو  باز کنم و خاطره رو از نو تجدید کنم.

-    چه لحظه‌ى به‌خصوص زنده‌گی‌ت رو میل دارى حفظ کنى؟

-    اوه! تمام‌ش رو .تمام لحظات اونو!  فکر می‌کنم براى این کار، هزاران هزاران بطرى باید جمع کنم!


+ ربه‌کا. آلفرد هیچکاک.



++ این پخش که می‌کنی عطرت، همین پخش که می‌کنی آن نمی‌دانم نام‌ش را، میان ِ همه خیابان‌های شهر..


هاااا
#سلام_سانسورچی

مرا به اسم کوچکم صدا بزن!
۱۴ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۵۴ زهره سعادتمند
آره بابا! اصن بنظر منم راجع به اون موضوع صوبت نکنی بهتره!

(یکی که کلا در جریانه و متوجه شده که توی اون پست بالایی منظورتون چی بوده!)

ممممنونم از شما !
عاشق شده بچه مون خخخخخخخخخخخخ

تنها چیزی که نشدم همینه !
دختر آبودونی بی‌قراره
عاشق شده و خبر نداره!

:|
شما بچه بودین عطر میزدین به لباستون؟ چه با کلاس!!! من تازه اولین عطر و ادکلن عمرم رو سال سوم دبیرستان خریدم نمیدونستم چه جوری باید ازش استفاده کنم! والا!!!

راستش عطرایی رو که می خریدم نمیزدم! بیشتر بو می کردم! بالاخره مرض رو خدا داده و شفام دست خودشه!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">