پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

آلبوم تصاویر

سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۳۵ ب.ظ

به نام خدا

محض خالی نبودن عربضه، یک سری عکس میذارم در ادامه ی مطلب که چندتاش از تهران و بقیه حاصل سفرهای پراکنده ی این چند ماه اخیر بوده.

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14
15


۹۴/۱۰/۰۱
پشت کوهها

نظرات  (۱۷)

چقدر خوب هستن عکس ها


همشون یه طرف، عمق نگاه اون بزه یه طرف!
۰۱ دی ۹۴ ، ۲۲:۰۷ محمد مهدی
از وقتی خبر دوربین خریدنتو شنیده بودم تا الان منتظر عکسا بودم! چه خوبن. و چه آیندهء درخشانی که من در پیشانی تو می‌بینم!

وژدانن؟؟!
۰۱ دی ۹۴ ، ۲۳:۱۰ علیرضا م
عکاسی شدی واسه خودت کاکوو :)

اصن یه وضی!

سلام

عکاس خودتون بودین؟!

عالییییه.. بعضیا عالیتر..


سلام، بلی، لطف دارید
۰۲ دی ۹۴ ، ۰۹:۰۶ مردی بنام شقایق ...
فقط عکسا اصفهان....


+
سلام

جااان
سلام
۰۳ دی ۹۴ ، ۱۷:۲۹ محمد مهدی
دقیقن کدوم بخششو وژدانی تایید کنم؟

اون بخششو!
۰۸ دی ۹۴ ، ۲۳:۳۳ بهنام جعفری بلالمی
عجب!

خصوصیت رو خیلی دیر دیدم، البته زودم می دیدم این روزا اصلا فرصت ندارم، ولی در هر حال ممنون که گفتی.
۱۲ دی ۹۴ ، ۰۷:۵۱ خارج ازچارچوب
چه عکسایی! سری چه دمی عجب پایی! دوربین تو قرض می‌دی؟‌ :))

یه عکاس چون به عزرائیل میده و دوربینش رو قرض نمیده! )مثلا من عکاسم!(
۱۴ دی ۹۴ ، ۱۴:۱۶ زهره سعادتمند
از اولشم اشتباهی وارد اون تحلیلای سیاسی و این صوبتا شده بودید!
برگ برنده ی شما عکاسی تون هستش. در آینده از شما بیشتر می بینیم و می شنویم! ;-);-)

نخیرم! این پست ایذایی بود! حالا حالاها قصد داریم تحلیل آبکی تحویل ملت بدیم!
۱۸ دی ۹۴ ، ۱۸:۲۴ هو العشق
بعده اینهمه وقت تلافی کردین آ کلی حجمی اینترنتی مانا خوردین با اینهمه عکس

:(
۱۸ دی ۹۴ ، ۲۳:۳۲ پلڪــــ شیشـہ اے
ایول الله. انگار از پشت کوه در اومدید.

از اولشم دراومده بودیم! اتفاقا دلم هوای پشت کوه کرده کلی!
در عکس شماره ی 7 زندگی میکنم
بوی خوشش در مشامم پیچید..

خوش بحال شما!
۰۳ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۳۵ مردی بنام شقایق ...
سلام

درباره پست بالایی

حاجی جان در اسرع وقت زن بگیر.

 بعدش خودت میفهمی چرا!

:)

سلام، به جان بچم بعضی چیزا هیچ ربطی به زن گرفتن ندارن!
مگه قبلا حرف میزدید؟ :دی

زمان اوجمون که بود، حرف که میزدیم هیچی، آینه هه جوابم میداد!
۱۱ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۵۵ مردی بنام شقایق ...
چرا خب داره!

زن که بگیری همه چیز عوض میشه!

کلی جلو آینه با خودت حرف میزنی
با مرغا حرف میزنی
با پنجره حرف میزنی
با در و دیوار حرف میزنی

با ماه و ستاره و آسمون حرف میزنی

کلا همه چی عوض میشه

+
حرف زدن=فوش دادن
^_^

عه؟ از اون نظر؟ :(((
۱۱ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۳۱ یک دانه شن
درباره پست آخر باید بگم که همه چیز از وقتی شروع شد که کامبیز رفت...

همه چی از جا گذاشتن کامبیز توی اداره ی قبلی مون شروع شد!
با مردی به نام شقایق ..... موافقم! :))

بهش فکر کن..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">