ببعی ها و عوضی ها
به نام خدا
احتمالا یک ضعف بزرگ من این باشه که نمی تونم با آدمای عوضی کار کنم و بهشون نفهمونم که عوضی هستند! هر چند که همین مساله روز به روز باعث شده از خیلی جمعها و بحثها و کارها و ماجراها کنار گذاشته بشم. چند وقت پیش یک مطلبی نوشته بودم برای یک جایی، از فساد در سیستمهای دولتی و شرایطی که درش هستیم. مطلب رو فرستادم برای یک بنده خدایی و براش نوشتم که این مطلب رو درست برگرفته از رفتار و سکنات و سبک مدیریتی امثال جنابعالی نوشتم. احتمالا نباید این کار رو میکردم! ولی نمی تونم. هرکاریش بکنم بازم نمی تونم به آدمی که مثلا به اندازه ی ببعی نمیفهمه بگم تو دانای کل همه ی قصه هایی! همینم شاید منو یه روزی برسونه به جایی که یه لگد بکشم زیر همه چیز و برم همون پشت کوههای خودم. از طرفی هم به خودم میگم اگه من برم، یه ببعی مثل اون ببعی دانای کل قصه ها میاد و کار رو دست میگیره. خیلی ها رو میشناسم که درحال پاک کردن عرقهاشون، سیم قرمز امیدشون رو با سیم چین چیدند و خودشون رو خلاص کردند و رفتند و پشت سرشون رو هم نگاه نکردند. آخرین جمله شون هم این بوده که "فایده نداره دیگه". ولی چیزی تغییر نکرده. فقط جمع ببعی ها گرمتر و صمیمانه تر شده. من هنوز دست و پا میزنم که یه گوشه ای از یه کار کوچیک رو درست انجام بدم. در حد توانایی خودم. و این رو میدونم که هرکسی رو توی گور خودش میذارند.