پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

به نام خدا

یک مسئولیتی رو دارم قبول می کنم برا تشکیل یه مجموعه ای که اگه از عهدش برنیام دیگه نمی تونم برگردم سر نقطه ای که الان وایسادم و توی این چند ساله رفتم تا رسیدم بهش. ولی نمیدونم جرا اصن برام مهم نیست حقیقتش! میگم خب یا میشه یا حالا تا یکی دو سال بعد میفهمیم که نتونستیم. انگار تا ابد برا اشتباه کردن وقت دارم. اصن بطور کلی حال عجیبیه! گفتم شمام در جریان باشید نگید ما رو در جریان نذاشتی!

۹۶/۰۲/۰۱
پشت کوهها

نظرات  (۸)

الان یعنی بیشتر از قبل قراره وبلاگ ننویس باشین؟

من تا زمانی که بر اثر آلزایمر پسورد اینجا رو یادم نرفته باشه همینجا می نویسم! حالا یه نمه کمتر ممکنه!
سلام
مبارک باشه به سلامتی و خوشی و خوشبختی انشالله

:))

سلام، ممنونم!
ممنون که ما رو در جریان گذاشتید سپاس

باور کنید انجام وظیفس!
۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۴:۲۰ زهره سعادتمند
اقتضای سنه که براتون مهم نیست. اگه ده سال بعدتون بود ، میگفتید گور بابای موقعیت های جدید و ریسک. و دو دستی می چسبیدید به همین نقطه ای که هستید. 
امید ما به شما جوانان است!

شاید. احتمالا. ممکنه!
۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۱۵ مردی بنام شقایق ...
سلام

اصن نباس به این فکر کرد که آدم از عهده اش بر میاد یا نه!

می باس فقط به این فک کرد که چجوری از عهدهاش بر میاد!


اینم چند کلام از پدر عروس ^_^

سلام. من به این فک می کنم که کی بهتر از من از عهدش برمیاد که بسپارم بهش!
۰۲ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۵۶ زهره سعادتمند
آقا هر سال که خدا خرمشهرو آزاد میکنه، من یاد شما می افتم!
پیشاپیش عرض تبریک و تهنیت دارم به مناسبت ولادت با سعادت تون!

ممممممنونم! یکی شما هیچ وقت یادتون نمیره یکی پارسیان، بانک همه ی ایرانیان! :)
سلام
یعنی مجموعه ای که میخواستید بسازید فقط 40 روز عمر کرد؟؟
:(((
عجب غم پست بالا عمیقه...
براتون ارامش آرزو میکنم و خوشی و شادی.

سلام. نه ربطی نداشت. ممنونم.
۱۱ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۰۱ زهره سعادتمند
چه آخر مبهم و نگران کننده ای داره این قصه..

عاره خب.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">