پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

۱۱ مطلب در دی ۱۳۹۰ ثبت شده است

به نام خدا

یکی بیاید به عناصر ذکور و اناث ٬به هر نحوی که من یکی هنوز بلد نشده ام حالی کند که محمل تشکیلات وکار تشکیلاتی جای پیدا کردن عشق گمشده ونیمه ی یافت نشده و دلبری واین حرفها نیست. یعنی نیست. یعنی نباید با این دید وارد کار شد که بله. یعنی خاک بر سر کسی که دیدش این باشد. یعنی لطمه ی این مساله متوجه یک مجموعه خواهد شد٬نه صرف چند آدم داغان! یعنی حقیقتا فقط خود خدا از نیات آدمها خبر دارد وبس.

یک موضوعی را دوستان مدتها از من مخفی کرده بودند.شاید و چرایش را نمی گویم. ولی خودتان قضاوت کنید که چرا باید در یک فضای تشکیلاتی٬چهار نفر که با هم رابطه ی رفاقتی قدیمی دارند از قبل کار سازمانی٬همزمان به یک نفر علاقه مند بشوند و قاعدتا سه نفر از جمع به خیل کثیر عشاق ناکام بپیوندند! و قسمت اعظم آن مجموعه زان پس به دلیل عواقب این مساله با مخ به زمین بخورد وما مدتها دنبال یافتن دلیل این ضعف ونقصان باشیم تا بالاخره هاتف بیاید که بله ! دوستان دیگر انگیزه ی کار که چه عرض کنم انگیزه ی زندگی هم ندارند !

پشت کوهها
۲۹ دی ۹۰ ، ۱۵:۳۱ ۱۴ نظر
به نام خدا

مدتیه یک عده ای جمع شدند دور هم که با خودشون فکر میکنند عصاره ی ولایت فقیه جای خون تو رگاشون جریان داره و خلاصه ی اسلامند درکل وباقی کسایی که لزوما قاطی اونا نیستند٬ از دم ضدولایت فقیه و سکولار و ضد اسلام ومنحرف و ایادی بیگانه اند! یعنی یا قبولت دارند٬ یا اگه قبولت ندارند هروقت حال کردند٬میان سراغت و حیثیت وسابقه وگذشته و وجودت رو به لجن میکشند در سه ثانیه و تشریف می برند!

چه وضعشه خدایی. یک عده ای هستند متاسفانه٬ که رهبری اگه بهشون بگه برید برا من کلاه بیارید٬ میرن سر میارن. هیچ اراده ای هم برا کنترل اینها نبوده ونیست. خدایی نمی تونم تصور کنم این آدما تو چه عوالمی سیر میکنند و تو چه فضایی هستن٬ فقط مطمئنم که چیزی به نام حرکت خودجوش توی رفتارای اینها وجود نداره و ماشالا ٬خوب هم آستانه ی تحریک پذیریشون دست کسایی که تحریکشون می کنند هست...متاسفانه.

خدا عاقبت هممون رو ختم به خیر کنه.

پشت کوهها
۲۸ دی ۹۰ ، ۰۰:۰۹ ۱۳ نظر
به نام خدا

 

این و این یکی رو گوش بدید اگه حال داشتید !

 

پشت کوهها
۲۶ دی ۹۰ ، ۱۱:۴۰ ۱۰ نظر

 

به نام خدا

یک عادتی شده بین بچه ها. اینکه اگر کسی زنگ زد برای کسی و طرف نخواست جواب بده ٬جمع برا پیچوندن طرف به بهترین شکل همکاری میکنند! مثلا جایی هستیم که یکی نمیخواد اونجا به تلفن به هردلیلی جواب بده. فقط سر نخ رو میده دست جمع. مثلا کد "الان تو هیئتم" رو که میگه دیگه جمع کم نمیذاره از سروصدای هیئت وحتی اگه امکانش باشه صدای قمه زدن هم اجرا میشه محض واقعی جلوه دادن وضعیت!(شکلک اغراق مفرط!) .البته موقعیتای مختلف همکاریای مختلفی می طلبه و صدالبته بعضی اوقات کنترل اوضاع از دست خارج میشه!مثلا ممکنه پدر طرف پشت خط باشه و شوخیای بووق دار جمع گل کرده باشه که صدالبته اگه اهلش باشید نیازی به روضه ی باز خوندن نیست!

از قضا ٬ یکی که پشت دستشو بو نکرده بود که چی قراره سرش بیاد-که حضرت خودم باشم- میرم دوش بگیرم. وقتی برگشتم دیدم نیش جمع تا بناگوش به طرز محرضی بازه.فهمیدم که یه آتیشی سوزوندن. دیدم به گوشی خودم اشاره میکنند. یه بنده خدایی با گوشی ما تماس گرفته بود و یکی برداشته بود گفته بود فلانی امروز توی فلان اتوبان تصادف کرده و فوت شده فردا صبحم تشییع جنازس مسجد فلان! جمع هم شروع کرده بود به زجه و آه وجیغ وتشنج! طرفم کپ کرده بود قطع کرده بود با یه حالی !

به دلیل تلخی مفرط یادآوری ادامه ی جریان ٬همینجا یه نقطه میذارم ببینم کی جرئت داره حرفی بزنه !

پشت کوهها
۲۴ دی ۹۰ ، ۱۴:۰۸ ۱۳ نظر
به نام خدا

 

بعضی وقتا که فرصت فکر کردن پیدا میکنم ٬حس میکنم شدم یه مجموعه ای از یه سری عادتها واخلاقها ورفتارهایی که اصلا جهتشون نمیخوره به مسیری که فکر میکنم دارم توش قدم میزنم.

یکی یه تیشه بیاره بکشه تو سر من !

پشت کوهها
۲۳ دی ۹۰ ، ۱۲:۳۳ ۶ نظر

 

به نام خدا

حاشیه ی تلخ انفجار امروز صبح تهران-

همت مضاعف عزیزان زحمت کش شهرداری برای پاک کردن خون شهدا از آسفالت خیابان مربوطه.

با تشکر از وزارت محترم بووق که دستگیری خبرنگاران شبکه ی مخوف و ضد امنیتی بی بی سی و امثالهم فرصت چندانی برایشان به جهت ممانعت از ریخته شدن خون دانشگاهیان محترم باقی نگذاشته است. مساله این است که وزارت محترم بووق ٬وظیفه ی کشف وخنثی سازی وقوع چنین حوادث تلخی را "پیش از وقوع" آنها بر عهده دارد. وگرنه فایده ی دستگیری ضاربان پس از وقوع قتل چیست؟ خون ریخته شده بر نمی گردد.

چه بهتر بود شهرداری محترم دست نگه میداشت و با حفظ صحنه ی انفجار٬ سفرای محترم کشورهای اروپایی رو برا بازدید از صحنه دعوت می کردند و نظرشون رو در مورد نمره ای که به این ترور میدند جویا می شدند!

بالاخره این مریخیا نیستند که مخالف برنامه ی هسته ای ایرانند. کشورهای شناخته شده ای در دنیا هستند.

پشت کوهها
۲۱ دی ۹۰ ، ۱۶:۰۷ ۱۵ نظر
به نام خدا

یکی یک وقتی یک جایی گفته بود از یک جایی که میگذرد٬ دیگر نمی خواهی چیزی درست شود. فقط می خواهی تمام شود.

اگر زمان بگذرد و بفهمی حرفی برای گفتن داشته ای ونزدی٬ باختید. زمان بی رحم تر از چیزیست که فکر می کنید.

پشت کوهها
۲۱ دی ۹۰ ، ۱۵:۵۲ ۰ نظر

به نام خدا

آدمها وقتهایی که ساکتند رفتارهای مختلفی دارند.

مثلا محسن با خودش همیشه یک چیزی را زمزمه می کند.شبیه یک موسیقی قدیمی که از گرامافون پخش می شود. که من البته بهش میگویم "ونگ ونگ" ! یا خودم سوت میزنم. اصلا هم متوجه نمی شوم. جالب است که عادتهای اینطوری را خود آدمها متوجه نمی شوند.یعنی ناخودآگاهست اصلا. کلا چون یادم رفت دقیقا چی می خواستم بنویسم ٬بقیه اش را سوت میزنم. شما هم می توانید یک آهنگ قدیمی زمزمه کنید.

پشت کوهها
۱۸ دی ۹۰ ، ۲۰:۵۱ ۵ نظر

به نام خدا

توی یک سنی آدمها عموما شنگولند. البته شاد بودن مراحلی دارد. خوشحال-شاد-شنگول و باقی قضایا. یعنی یادم هست یک وقتی استادی به ما می گفت شماها الان در سنی هستید که به ذرز دیوار هم میخندید( و اشاره کرد به یک درز دیوار) و کلاس ترکید از خنده. و از آن پس به همه ی درزهای دیوارهای شهر می خندیدیم! در این سن عموما عمر آدم به خندیدن میگذرد و اصولا هم دقیقا نمی دانی چرا وبه چیز خاصی داری می خندی. خندیدن یک پاسخیست به محیط. به واقع به همه ی محیط! بعدش یک کم که میگذرد کم کم سرت میاید توی حساب وکتاب وزندگی. و می فهمی درزهای دیوار چیزی برای خندیدن ندارند. و از آن به بعد به آنها جدی نگاه می کنی. گاهی حتی چپ چپ! و کم کم حوصله ات سر میرود از همه چیز. از زندگی که خندیدن به درزهای دیوار در آن معنایی ندارد. و دل تنگ می شوی برای زمانی که انقدر همه جا رنگی بود که خندیدن هیچ بهانه ی منطقی و معلوم و متقن ومستدلی نمیخواست.

پشت کوهها- به درزهای دیوار -می شود خندید-بی بهانه و دلیل-پشت کوهها- جای بهتریست.

پشت کوهها
۱۷ دی ۹۰ ، ۰۶:۲۷ ۹ نظر

به نام خدا

باورت نمی شود که همه ی اینروزها را میگذرانم تا بشود بک روز دوباره بروم آن بالا٬ توی سایه ی آن کوه٬ یک بعدازظهر بنشینم و به زمینها و کوهها و آسمان نگاه کنم. همین/.

گفتم که. باورت نمی شود.

پشت کوهها
۱۵ دی ۹۰ ، ۱۴:۰۲ ۱۱ نظر

به نام خدا

  این دغدغه های رنگارنگ و پوچ زندگی امروزهای ما ٬آدمی را میل می دهد به بازگشت به بدویتی ساده و فرار از همه ی "قرار دادهای اجتماعی" که می گفتند آدمها برای بدست آوردن مزایای زندگی جمعی باید با تن دادن به آنها هزینه اش را بپردازند. چه می شود اگر هزینه ی این قراردادها مسخ آدمی باشد. یا مرگ. که گاهی مرگ ترجیح دارد به مسخ شدن. مجموعه ای از هزاران هزار نفری که در کنار هم زندگی می کنند و هنوز به قول هابز٬انسان گرگ انسان است و قدرت وبه حداکثر رساندن منافع فردی حرف اول را میزند. پنج نفر هستند که با کمک هم می توانند یک گوزن شکار کنند وهمگی سیر شوند. همینطور هر کدامشان با یک خرگوش هم سیر می شود. وقتی گوزن نزدیک می شود٬یکی از آنها به خرگوشی حمله می کند که همان نزدیکیست واینطوری گوزن را فراری می دهد.خودش سیر می شود ولی بقیه گرسنه می مانند. ترجیح منفعت فردی به جمعی. قراردادهای اجتماعی که نمی توانند به خاطر طبیعت بشر٬بی عنصر اخلاقیات ومذهب کاری از پیش برند و در عین حال هرگز در بدنه ی تز آنها اثری از هیچ عنصر غیر مادی نیست... معنویت آنقدر بی ارزش جلوه داده می شود که بزرگترین فیلسوفان سیاسی می گویند٬ بی شک در نظر گرفتن وزنی برای آنها در تحلیلهایتان اشتباه محض است و آدمها نسل پشت نسل می شوند خمیرمایه ای که قالبهای ناموزون وبه درد نخور اشتباهات تاریخی و دانسته وندانسته ی گذشته را با خود تا مرگ می برند وافول و افول و سقوط در دره ی جهلی که انتها ندارد.

اینها مقدمه ای کاملا بی ربط برای رسیدن به این نکته ی بیخود بود که بعضی ها( یعنی خود من!) حتی اگر پشت کوه هم بروند باز دلشان برای نوشتن تنگ می شود و بدون بهانه می خواهند از دوباره شروع کنند و اصلا هم آدم نمی شوند و تازه از این دل کندن ها دارد خوششان می آید. بعضی ها در نوع خودشان خیلی دیوانه اند. هیچ چیزشان سرجایش نیست باز دل نفهمشان نوشتن میخواهد! همیشه هم آخرش می گویند :دل است دیگر. شعور که ندارد !

پشت کوهها
۱۴ دی ۹۰ ، ۱۷:۰۰ ۱۷ نظر