پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

۲۳ مطلب در تیر ۱۳۹۰ ثبت شده است

به نام خدا

 

تقدیم به محسن٬ رفیق گرمابه و گلستان ما٬خدای " فلسفیدن ها و ژرفناها" که مدتیست در پادگانی در بندرعباس مشغول خدمت است

 

 

پازل زندگی آدم یه جورچین چند هزار تکست که جز اولین و آخرین تکش٫ همه ی تکه هاش رو خودمون باید جمع کنیم توی هر روز زندگیمون تا اون چیزی رو که می خوایم از خودمون و زندگیمون و بودنمون و هرچی می خواید اسمشو بذارید٬بسازیم. ای کاش تا قبل از اینکه تکه ی آخری رو بخواد جناب عزرائیل از جیبش بیرون بیاره وجلو رومون تکون بده و بگه "هی عمو٬ بسه دیگه٬ جمع کن بایدبریم٬ وقتت تموم شد! " حتی اگه کاملشم نکرده باشیم٬ حداقل غلط نچیده باشیمش . چون گاهی حتی اگه بفهمیم که بد چیدیمش برای از نو چیدنش هیچ فرصت دوباره ای نداریم .

 

 

پشت کوهها
۳۱ تیر ۹۰ ، ۱۹:۰۷ ۱۸ نظر

به نام خدا

 

 

نمی دانم چرا هر وقت یک کوه می بینم دلم می خواهد بروم پشتش زندگی کنم

حالا چرا نمی گویم جلوش  و می گویم پشتش بماندها

اصلا زندگی کردن پشت کوه احتمالا قسمتی از آینده ی من باشد

زندگی کردن پشت کوه یک فوایدی دارد ها

به جان خودم

این الان شعر نبودها

کلا چیز خاصی نبود

شما هم نروید پشت کوه یکوقت

آنوقت شاید مقاله هایتان سروقت نرسد به ناشر

شاید مطالعه ی نظریات فوکو را از دست  بدهید

شاید استاد راهنمایتان نتواند پیدایتان کند وکارتان داشته باشد

شاید آیس پک نباشد پشت کوه و دق کنید از این غصه

شاید هم خیلی چیزهای دیگر

نیایید تا خلوت من هم به هم نخورد

یا حداقل بروید پشت کوههای خودتان

ممنونم.

پشت کوهها
۲۹ تیر ۹۰ ، ۱۵:۴۸ ۱۵ نظر

به نام خدا

 

 

۱-

مدتیست تمام استخوان های روحم درد می کنند

راستی

قولنج روح را چطور می توان گرفت؟

 

۲-

می گویند نباید سرنوشتت را به دست تندباد حوادث بسپاری

ولی من ٬

تندباد خودم را به دست سرنوشت حوادث سپردم !

 

۳-

دلم را به جرم دیوانگی ٬

به تیمارستان شهر سپردند .

تا دیگر او باشد که حتی به بهانه ی عبور خیالت ٬

زنجیر پاره نکند !

 

پشت کوهها
۲۷ تیر ۹۰ ، ۰۰:۵۲ ۸ نظر
به نام خدا

 

خوشا شیراز و ....

بعله !

تا می تونید توی تهرون نفس بکشید و حال کنید

ما که رفتیم !

( شکلک زبون درازی یه بچه ی بی تربیت ! )

البته حیف که تا کمتر از ده روز دیگه باز باهاس برگردیم

(چیه...؟ شکلک خاصی نداره این قسمت)

پشت کوهها
۲۵ تیر ۹۰ ، ۰۱:۳۰ ۶ نظر

 

به نام خدا

 

من وممدحسین یک رفیق مشترکی داریم که البته هم کلاسیمان هست و هر از گاهی شبی می آید اینجا به بهانه ی پایان نامه اش و شب را دور هم میگذرانیم. یک ویژگی که این بنده خدا دارد اینست که اخبارش همیشه از حوزه هایی که بحث می کنیم دست اولست وبه اصطلاح تفسیر ارائه نمی دهد وهر چه می گوید اطلاعات است. هروقت هم منبعش را می پرسیم می گوید که توی مسیر که می امده از "رادیو" شنیده ! و کلا این لفظ رادیو میان ما بسیار محل شوخی ومزاح می شود از جهت منبع بودنش! و این می شود که همیشه به شوخی ازش می پرسم که "فلانی امشب میومدی رادیو چی میگفت ؟!"

این بنده خدا اتفاقا از بچه های جنگ هم هست و قابل حدث باید باشد که ملزومات بچه ی جنگ بودن (یعنی شیمیایی بودن و ترکش داشتن) را تام وتمام دارد و علاوه برآنها چند سالی هم اسیر بوده. جالبست که توی این چند سال آشنائی مان همیشه به گفتن کلیات اکتفا می کرد وحتی یکبار هم ازش نشنیدیم که در مرصاد و به دست منافقین اسیر شده تا چند شب قبل که به اصرار من چند کلمه ای بیشتر از همیشه گفت. ولی یادآوری همین اندک خاطرات انقدر برایش سخت وتلخ بود که حالش را بسیار دگرگون کرد.

القصه اینکه یادآوری بعضی خاطرات تلخست. هرچند همه چیز تمام شده باشد و سالها از ماجرا گذشته باشد. یادآوری بعضی چیزها حکم نبش قبر را دارد. هرچند فراموشی کامل بعضی خاطرات هرگز ممکن نیست٬ ولی این حرف که "زمان همه چیز را حل می کند" کمی درست است.با این تفاوت که زمان خاطرات را کمرنگ می کند تنها و هیچ چیز به طور طبیعی قادر به پاک کردن اندوخته ی خاطرات آدم نیست و اصل خاطرات سر جای خودشان باقی می مانند و البته هرچه کمتر به سراغ خاطراتت بروی و کمتر "نشخوارشان" کنی این کمرنگ شدن بیشتر و بیشتر می شود. آن پیر فرزانه ای که جمله ی حکیمانه ای با مضمون some wounds never heal از زبانش ساطع شده قطعا یک چیزی می دانسته! شاید درد به عنوان اثر وضعی زخم پس از مدتی ازبین برود. ولی جای زخم گاهی برای همیشه باقی می ماند. چه رسد به بعضی زخمها که هیچوقت التیام پیدا نمی کنند.

نقطه

 

پشت کوهها
۲۳ تیر ۹۰ ، ۰۵:۰۹ ۱۱ نظر

به نام خدا

 

بعدازظهر هوا تمیز بود واز این بالا کلی نشستیم به تماشای شهر.

شب هم هوا صاف بود وکلی نشستیم به تماشای ماه !

فردا صبح هم احتمالا بنشینیم به تماشای طلوع خورشید !!

کلا دعا کنید برا شفای همه مرضای لاعلاج و دکتر جواب کرده من جمله ما .

(فرداس که میگن چته؟ راستشو بگو؟ چن هفته دیگه زنده می مونی؟! هان ؟)

کلا اگه من از اولش هر روز یک فرصتی رو نشسته بودم به تماشای طلوع و غروب خورشید شاید گذشت زمان رو بهتر درک می کردم و اینطور نمی شد که حالا از خودم بپرسم ٬این بیست و پنج شش سال چطور گذشت .

 

پشت کوهها
۲۲ تیر ۹۰ ، ۲۳:۳۳ ۸ نظر
به نام خدا

تمام مدادهایم را شکستم تا هرگز طرحی از این روزها نکشم

همه ی کاغذهایم را به باد سپردم تا نکند لک بیفتد سپیدیشان به سیاهی این شبها

ذهنم را شستم وپهن کردم روی بند رخت توی حیاط

هرچند می دانم هیچکدام از اینها چاره ی قطعی برای یک دل دیوانه نخواهند بود.

پشت کوهها
۲۲ تیر ۹۰ ، ۰۳:۴۷ ۰ نظر

به نام خدا

 

۴ بامداد

سر شب ماست ولی برای " آدم ها " دم صبح است گویا. سری به آشپزخانه میزنیم و با حجم زایدالوصف زباله ای مواجه می گردیم که این چند روزه یک مرد پیدا نشده ببردشان بیرون. به رگ غیرتمان بر می خورد و به چشم بر هم زدنی همه را می بریم توی کوچه. یک نگاهمان به ماهست و نگاه دیگرمان به ستاره های کم سوی آسمان شهر و توی حال خودمان هستم که صدایی از پشت سرمان می آید. گویا در پشت سرمان بسته شده. ما می مانیم در کوچه و ماه و زیر شلواری راه راه قشنگمان و البته آسمان بی ستاره ی شهر.

۱۰صبح

بیدار که می شویم. یک سوسک را می بینیم که روی سقف بی حرکت مانده وگویا آماده است طنابش را بیندازد پایین. با پرتاب نزدیک ترین دمپایی و در پرتابی هفت امتیازی (!؟) ساقطش می کنیم و با حفظ خونسردی به بیرون منتقلش می نماییم. برمی گردیم سر جایمان و یک چرت نیم ساعته ی دیگر هم میزنیم من باب تکمیل لذت خواب دم ظهر ! بیدار که می شویم یک لحظه خشکمان میزند. یک سوسک دقیقا در همان محل سقوط وانهدام سوسک قبلی مشاهده می گردد! کله مان را می خارانیم و چون تابحال موردی از انتحار سوسکها (همانند خودکشی وال ها مثلا !) به شخصه مشاهده یا مطالعه نفرموده ایم٬ احتمال قریب به یقین می دهیم که خل شده باشیم.

 

پشت کوهها
۲۰ تیر ۹۰ ، ۲۲:۵۹ ۲۰ نظر
به نام خدا

 

 

امروز بعد از قریب پنج ماه انتظار یک اتفاق بسیار مبارکی افتاد که همینک ظرفیت گنجیدن در پوست خودم رو ندارم.

دقت که می کنم می بینم امروز دقیقا سالگرد یک اتفاق دیگری هم هست که یک نقطه ی رووشن در زندگی سراسر نورانی ما محسوب میشه ! در حدی روشن که به قول یه بنده خدایی تقویمم رو باید از اون روز صفر کنم وبنویسم روز اول٬ ماه اول٬ سال اول !

کلا شمام سعی کنید مثه من خوشحال باشید وشیرینی بدید و البته خیلی به اینکه چی شده و اینا فک نکنین !

از قدیم گفتن هرچی کمتر بدونین برا خودتون بهتره !

 

پشت کوهها
۲۰ تیر ۹۰ ، ۱۶:۱۳ ۱۴ نظر
به نام خدا

 

 

صبح که بیدار می شوم می بینم که رفته ماموریت و یک یادداشت گذاشته روی مانبتور من.

" دعا کن بمب بذارن و منفجر و شهید بشم ! خداحافظ  "

آخه چرا در باغ شهادت رو بستن رو این جوونای مشتاق آخه ؟!

یه وعضی شده اصن !

 

پشت کوهها
۱۸ تیر ۹۰ ، ۲۳:۳۱ ۱۴ نظر

 

به نام خدا

 

بعدازظهر رفته ایم سینما با دوستی . گوشی زنگ می خورد. قاعدتا رد تماس می دهم. تا آخر فیلم چندبار دیگر هم زنگ میزند. شماره ناآشناست. آخر شب هم باز زنگ میزند که من متوجه نمی شوم چون روی حالت"خفه" هست. و مجددا فردا وپس فردا همینطور. بعد از سه روز یک روز بعد از ظهر همینطور که نشسته ام باز زنگ می خورد و ایندفعه برمیدارم. صدا ناآشناست. خیلی مودب و اتوکشیده حرف میزند. از بچه های سازمانست حتما. میگوید من فلانی هستم. چند روزست با شما تماس میگیرم و موفق به صحبت با شما نمی شوم. باز هم نمی شناسمش. اسمش شبیه یک بنده خداییست که توی آماد سپاه منطقه بود و از قضا با من مشکل داشت و سر تحویل دادن یک موتور کلی اذیتم کرد. جواب میدهم که:

"من کلا بد تلفن جواب میدم٬ خوب حالا امرتون رو بفرمایید " برادر "٬ در خدمتم ! "

ادامه می دهد که :

"یک مقاله ای بود در مورد عراق که اونروز توی مرکز گفتم که دوست دارم با هم کار کنیم٬ آدرس میلتون رو برام تکست کنید تا یک سری مطلب براتون بفرستم و ..."

دست ها را در عرض شانه باز کرده و با تمام قوا بر سر خود می کوبم !

خیلی زشت است آدم استاد راهنمای خودش را نشناسد !

اهل دلای مجلس می فهمن این یعنی چی !

 

پینوشت: شماره ی استاد را در آن یکی خطمان داشتیم .ولی یادمان رفته بود که چند روز پیش خودمان شماره ی این یکی خطمان را داده بودیم به حضرتشان.

 

پشت کوهها
۱۶ تیر ۹۰ ، ۲۱:۳۸ ۱۱ نظر

به نام خدا

 

 

مرگ ٬ تنها مانع رویاهای زمینی من است .

نه ٬اشتباه نکن

حیف توست که جزئی از کودکانه های خاکی من باشی .

 

پشت کوهها
۱۶ تیر ۹۰ ، ۰۰:۰۷ ۹ نظر
به نام خدا

 

 

یک چند وقتی نیستم.

از عرض خیابون که رد می شید مواظب خودتون باشید.

 

 

 

پشت کوهها
۱۱ تیر ۹۰ ، ۱۶:۴۵

به نام خدا

 

 

میدانم

میدانم

انتظارت طولانی شده .

من هم نمی دانم چرا .

فقط تا یادم نرفته ٬

تکیه ات را از در بردار !

 

 

پشت کوهها
۱۰ تیر ۹۰ ، ۱۴:۴۹ ۱۹ نظر

 

 

به نام خدا

 

 

جملات ناقص و نحیف و کم بنیه ٬ همیشه حاصل سزارین زودهنگام ذهن نویسنده ای عجولند .

 

 

 

پیام بهداشتی : اگر به فکر سلامت خودتان نیستید به جهنم! به فکر سلامت واژه هایتان باشید!

 

پشت کوهها
۰۹ تیر ۹۰ ، ۱۹:۴۹ ۵ نظر

به نام خدا

 

 

 چیزی نیست

چیزی نیست

رو به راهم

روبه "راه"

راهی که تو برایم باقی گذاشتی .

 

 

 

پشت کوهها
۰۸ تیر ۹۰ ، ۱۴:۴۱ ۱۰ نظر

به نام خدا

 

 

منی که "تجسم" فاجعه را هر روز

در چشمان دخترک فال فروش می بینم

وسکوت می کنم٬

غلط می کنم

که بیایم اینجا وبخواهم "خیال" فاجعه را برای ذهنهای شما

نقاشی بکشم...

 

 

 

 

پشت کوهها
۰۷ تیر ۹۰ ، ۱۵:۴۲ ۶ نظر

 

به نام خدا

 

 

دستهایت را نگرفتم هرگز.

نه اینکه قدرت گرفتنشان را نداشتم

نه

که میدانستم٬

قدرت رها کردنشان را نخواهم داشت.

 

 

پشت کوهها
۰۶ تیر ۹۰ ، ۱۶:۳۲ ۱۲ نظر

 

به نام خدا

 

خبرش را که شنیدم کمی مکث کردم. چند وقتی بود خبری ازش نداشتم. اصلا باورم نشد. گفتم مگر می شود؟ مهدی؟ برو بابا اشتباه می کنی. تا اینکه مجتبی آمد با هم رفتیم که برویم خانه شان. سر کوچه که رسیدیم و پارچه ها واعلامیه و حجله را که دیدم دیگر طاقت نیاوردم. زدم زیر گریه. مجتبی هم باور نمی کرد.

ما سه تا از هشت سالگی هم کلاس بودیم. این یعنی توی بیشتر قسمتهای خاطرات کودکی ونوجوانی من مهدی همیشه پررنگ بود. مخصوصا توی شیطنتهای کودکی. توی قهر و آشتی ها. توی فوتبال بازی کردنها. توی مسجد. گروه سرود. کلاس قرآن. مسابقه ی فلان. خلاصه هه جا.

چندوقت پیش ها مجتبی را دیدم و یک موضوعی را یادم انداخت که اول یادم نمی امد. ولی کم کم ماجرایش را که گفت یادم آمد.

هشت سالمان بود!

من و مهدی و مجتبی توی یک بازی ساده ی بچه گانه ٬یکروز با هم (نمی دانم چرا) قرار گذاشتیم که هر کداممان دیرتر بمیرد برنده است !

باور کن چرایش را هنوز هم نمی دانم.

ولی هر چه بود٬ امروز سالگرد مهدیست.

تا بازنده ی بعدی کداممان باشیم.

 

بسم الله الرحمن الرحیم...

 

پشت کوهها
۰۶ تیر ۹۰ ، ۰۰:۲۷ ۱۰ نظر
به نام خدا

 

 

خدایا چه غریبی

که بنده هایی داری

که تنها بواسطه ی گذشتن یک "خر" ازیک پل ٬

دیگر نه تنها تو را ٬  

که هیچ خدای دیگری را هم نمی شناسند !

خدایا چه غریبی !

 

 

رونوشت: به خودم

 

/P
پشت کوهها
۰۵ تیر ۹۰ ، ۰۰:۲۰ ۵ نظر
 

لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود لعنت بر دهانی که برای نا اهلش باز شود

پشت کوهها
۰۴ تیر ۹۰ ، ۰۰:۳۸ ۱۲ نظر

به نام خدا

 

 

 

هوایت٬

صدایت٬

دستهایت٬

چشمهایت...

حواسم باشد امشب یادم نرود به موقع بگذارمشان دم در .

باور کن مدتهاست دیگر جایی برای اینها ندارم !

 

 

پشت کوهها
۰۳ تیر ۹۰ ، ۰۰:۳۲ ۹ نظر
به نام خدا

 

"اعتماد به نفس"

همه توصیه می کنند به آن

ولی نمی دانند کارمان از وقتی خراب می شود که به "نفس" مان اعتماد می کنیم...

امان از اعتماد به نفس...

امان

 

 

 

پشت کوهها
۰۱ تیر ۹۰ ، ۰۲:۴۵ ۸ نظر