پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

۱۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است


چه می شود که آدم حس می کند مابین تاریخهای دستنوشته های دفترچه ی یادداشتش,

وجود نداشته است؟  


پشت کوهها
۳۰ شهریور ۹۱ ، ۱۳:۵۹ ۱۰ نظر

به نام خدا

زندگی هر آدمی یک موسیقی متن دارد که هرگز متوقف نمی شود. موسیقی با فراز و فرودهای مختلف. یک جاهایی شاد . یک چاهایی آرام و یک جاهای غمگین . بعضی آدمها موسیقی متن زندگی شان از یک نقطه ای می ایستد. ولی بجای اینکه بگردند تا نوا به خیالشان برگردد، ساده ترین کار ممکن را می کنند. یک کاری شبیه جعل روح! از آن وصله های ناجوری که به قامت هستی هیچکسی خوش تمی نشیند. بی توجه به اینکه پایان هر آوای محعولی برای زندگی احساس مجهولیست که در ذائقه ی روح بجا می ماند و به طرفه العینی بی مقدمه می ایستد و یکمرتیه آدمی را در سکوتی نخواستنی رها می کند.

پشت کوهها
۲۷ شهریور ۹۱ ، ۱۷:۵۴ ۱۲ نظر

به نام خدا  

   سفر مرا همیشه یاد مرگ می انداز و مرگ برایم تصویر زنهای سیاه پوشیست که بالای قبری شیون می کنند. و شاید برای همین بوده که تنها وصیت نامه های زندگی ام را توی سفر نوشته ام . که این شبیه ترین به مرگ است که گاهی کسی برای همیشه می رود از زمان ومکان و واقعیت مرگ برای دیگران چیزی جز این نباید باشد. و فقط خدا می داند بعدش کجا می رویم وچه می شود. و فقط خدا می داند که ما حالا کجای مسیر سفرمان ایستاده ایم. و چند سال و روز و دقیقه مانده تا موعد زنهای سیاه پوش برسد. و ندانستن اینها باعث می شود که فراموشکار شویم. و آدمهایی هستند که می گویند می بینمت پس هستی. اگر نبینمت نباید باشی. و خدا پیامبرانش را برای این آدمها فرستاد. و تا دل آنهایی را که نمی بینند و می دانند که هستی محکم کند. و خدا شاید می دانست که آنها پیامبرانش را هم نخواهند دید.  

پشت کوهها
۲۴ شهریور ۹۱ ، ۲۳:۲۴ ۹ نظر

به نام خدا


روی یک زانو می نشینم و سعی می کنم با دوربین دار بدون دوربین(!) یک بطری را که سیصد متر جلوتر بالای کوه گذاشته اند از مگسک هدف بگیرم. گلنگدن را می کشم  و یک فشنگ میاید در جان لوله. قنداق را میگذارم توی گودی کتف راست و مگسک را میگیرم زیر بطری ونفسم را حبس می کنم وانگشتم میرود روی ماشه و خلاصی اش را می گیرم و ... شلیک نمی کند! خشاب را بیرون میاورم و گلنگدن را یک بار میکشم و گلوله می پرد بیرون و دوباره میچپانمش توی خشاب و دوباره خشاب گذاری و طی مراحل مربوطه  و عمل انگشت روی ماشه و کماکان نمیزند. ایندفعه خشاب را بیرون میاورم و خالی می کنم وبا چفیه ام فشنگها را تمیز می کنم. یک دلیلش شاید این باشد. فقط یک فشنگ جایگذاری می کنم و نشانه روی و ایندفعه میزند و یک دو متری پایین بطری میخورد.

با خودم به این فکر می کنم که اگر این بطری می توانست به طرف من شلیک کند ،یحتمل می توانستند برای آبکش کردن برنجهای ناهار کل پادگان از من استفاده کنند.

پشت کوهها
۲۲ شهریور ۹۱ ، ۲۰:۳۷ ۱۲ نظر
به نام خدا

در رده بندی نیروهای کچل جان برکف, مطابق کتابچه ی راهنمای گونه شناسی کچل ها, در زیر عنوان "نیروی بپیچان" چنین ذکر شده است که این افراد اصولا خسته اند و نیاز به استراحت دارند و هنگام بلند شدن از خواب چنین بیان می کنند که : خواب بسه. حالا استراحت کنیم! هنر این مردان خدا پیچاندن افراد در رده های مختلف نظامی می باشد که هرچه رده ی فرد پیچانده شده بالاتر باشد ,فرد پیچاننده احساس لذت بیشتری را تجربه خواهد کرد که گاه در موارد خاص ,احساس لذت مضاعف, موجب متصاعد شدن نعره ی شادمانی از حلقوم فرد پیچاننده می گردد که در اصطلاح نظامی, به فراخور شرایط ژئوپلتیکی منطقه ,به آن صدای گوریل یا خرس گریزلی می گویند. سختترین وظیفه ی فرماندهان این افراد, پیگیری عملی شدن وظایفیست که به آنها محول می نمایند. چرا که آنها به محض روبرگرداندن فرمانده مربوطه,با رعایت اصول اختفا و استتار وهمشکل شدن با محیط وبا استفاده از بعضی تکنیکهای پیچیده ی ناشناخته اقدام به ناپدید شدن می کنند که در اصطلاح نظامی به این فرایند "پیچش" می گویند.

پشت کوهها
۲۱ شهریور ۹۱ ، ۰۱:۲۵ ۱۲ نظر

نام خدا


همین که دراز می کشم پشت تیربار,بدون مقدمه و ناخودآگاه برای جابجا کردنش دستم را بجای دستگیره ی چوبی می برم زیر قسمت فلزی جلوش. به محض لمس بدنه سلاح ,دستم چنان می سوزد و د...ا...د میزنم که به گواهی شهود بالغ ناقص العقل موجود, کلاغهای روی درختهای ورودی پادگان در فاصله ی چند کیلومتری به پرواز درمی ایند!

گلنگدن را می کشم و شروع می کنم به تیراندازی. به هر نفر سی تا فشنگ میرسد و بین فشنگ سی ام وسی و یکم یکی را خالی گذاشتیم. یعنی نفر بعد باید دستگیره را بدهد بالا وقطار فشنگها را جابجا کند ودوباره گلنگدن را بکشد. اصرار ما به رگبارهای طولانیست. ولی جناب سروان توی آن همه سرو صدا و محشر عظما که سرباز سروانش را نمی شناسد می گوید سه چهار تا سه چهار تا بزنید و هدف گیری کنید. هدف : کوه مقابل ! تقریبا هفت هشت تایی مانده که یک مرتبه همانطور که دارم از نوک مگسک نگاه می کنم حس می کنم چیزی توی محدوده ی آتش سلاح من و بقیه دارد حرکت می کند! پیش میاید البته! همین چند دقیقه پیش یکی از افراد بالغ ناعاقل برای اینکه زودتر به میدان تیر برسد جاده ی مقابل ما را برای رسیدن به ما انتخاب کرده بود و داشت پیاده و با رعایت کامل احتیاط و سرعت مطمئنه به ما نزدیک می شد و عنقریب بود چندتایی گلوله با خودش ببرد مرخصی دائم مادام العمر. سرم را میاورم بالا. بقیه ی تیربارها هنوز دارند میزنند.

یک گله ی آهو دارد از بالای کوه سرازیر می شود. انگار که از صدای گلوله ها رم کرده باشند, دارند پراکنده می دوند سمت همانجایی که گلوله ها پراکنده به سینه ی کوه می نشینند. جناب سروان که متوجه می شود داد میزند و این وسط یک لگد می شود حواله ی بنده ی خدایی که انگار صدای تیربارها از درجه ی شنوایی اش کاسته است. همه محو تماشای عبور آهو ها می شویم. یاد آنروزی میفتم که برای اولین بار بالای آن کوه دراز کشیده بودم و آهوها از نزدیکم رد شدند. بعد از دور شدنشان, چندتا گلوله ی باقی مانده را با اکراه میزنم. دوست دارم برای همیشه از اینجا بروم.

پشت کوهها
۱۸ شهریور ۹۱ ، ۰۶:۱۴ ۱۲ نظر


همه چی از یاد آدم میره

حتی یا‌دٍش ...



رونوشت به: مرجع ضمیر مربوطه وکلیه ی مراجع نامربوط جهت مشاهده

پشت کوهها
۱۵ شهریور ۹۱ ، ۰۲:۰۱ ۹ نظر
به نام خدا


دل ما خیلی خیلی هوای رفتن به اینجا را نموده است.

ولی یک زنجیرهایی آمده اند ما را از همه ی هواها گرفته اند. 

انگار که دل ما اصلا آدم نیست !

پشت کوهها
۱۰ شهریور ۹۱ ، ۲۰:۱۶ ۱۶ نظر

به نام خدا


مدتها با انسانهایی دم خور بودم که کلکسیونی بودن برا خودشون از اختلالات خواب! مثلا یکی از دوستای عزیزمون که همینجام کامنت میذاره و میگه بیا اسباب کشی کمکم بده! این بنده خدا نصف شبا از خواب بیدار میشه و به طور جدی توی چشات خیره میشه و یه سوال نامفهوم ازت می پرسه! بعد تا جواب اون سوال نامفهومش رو به هرشکل ممکن ندی دوباره به ادامه ی خوابش نمی پردازه! یعنی اگه جوابشو ندی میگی الانه که پاشه بزندم ! ولی شما در پاسخ سوالش بگو مثلا ناپدید شدن ناگهانی اقوام اینکا درامریکای جنوبی بدلیل کمبود دایناسور برا شکار! وژدانن می خوابه !

القصه ! ما انقدر این بنده خدا رو دست انداختیم که الان حودمون به گونه ی جهش یافته و نادری از این اختلالات مبتلا شدیم!

اخیرا پی بردم که یه مدته توی خواب به تلفنام حواب میدم! حالا جواب دادنش به کنار. وقتی بیدار می شم مطمئن نیستم که به گوشیم جواب دادم یا نع! بعدشم اگه جواب دادم اصن یادم نمیاد چی گفتم یا طرف چی گفته! برا همین اگه کسی اون موقع دور و برم نباشه که برام تعریف کنه که مثلا چی گفتم، مجبورم دوباره زنگ بزنم بگم ببخشید! اونی که شما باهاش صحبت کردید من نبودم! 

پشت کوهها
۰۸ شهریور ۹۱ ، ۱۵:۱۱ ۰ نظر

به نام خدا


هر چی دقت کردم دیدم یه مدته ارزش معنوی پستهام به طرز چشمگیری دچار نقصان و کاهش شده گفتم این لینک رو بذارم ببینید!

اگه مراسم اهدای اسکار برای کلیپای دورهمی وطنی جوانان بااستعداد و در حال استهلاک این مرز و بوم وجود خارجی داشت، من اون مجسمه ی اسکار رو میزدم تو سر (نه ببخشید!) می دادم به کارگردان این کلیپ فاخر !

وژدانن !

پشت کوهها
۰۶ شهریور ۹۱ ، ۲۳:۰۸ ۱۳ نظر

به نام خدا


یه مدت پیش داشتم توی یه سری نوشته های قدیمی غلت میخوردم که دیدم یک زمانی که حوصله ی فکر کردن ودل و دماغ نوشتنم زیاد بوده, یه طبقه بندی از اقسام انسانهای وب نویس انجام دادم که با خوندنش هم ما را  حالت تاثر در بگرفتندی هم نیشمان به قاعده ی بنا گوش باز شد!

و حالا این شما واین طبقه بندی انواع شما !


آدمای شنگول. خوشحال. افسرده.دلمرده.خسته. بی خود.مزخرف. مودب. پاستوریزه. شاسکول. در آستانه خودکشی.روتین. کسل کننده.جذاب. دوست داشتنی. بامزه . معاشرتی.درون گرا.برون گرا. فیلسوف .درسخون. تنبل. سوسول. هویج. سیب زمینی. پررو. بی تربیت. وقیح. با حیا .خجالتی. شکست خورده عشقی. شمع وگل وپروانه یا عاشق. اونم انواع و اقسام پاکباخته. مالباخته .صادق. بی ریا .بی شعور(!) و... احساساتی. کم حرف.حراف . پرمخاطب .اجتماعی. تنها . آرمانگرا . واقع گرا. متوهم . هنرمند . بی حاشیه. سر به زیر. جنجالی . مرموز .لائیک. سکولار. روشنفکر. متحجر. معتقد. مذهبی. بی خیال.بی ادعا. متین. راستگو. چندشخصیتی. سایکی. پزیمیست. آپورتونیست. چپ نمای راست رو. راست نمای چپ رو .پشیمون ونادم. سیگاری. معتاد. تزریقی(!)....

پشت کوهها
۰۴ شهریور ۹۱ ، ۲۰:۵۳ ۲۳ نظر

به نام خدا


صبح بعد از صبحگاه کشدار و خمیازه برانگیز که تنها قسمت خوبش تکه ابری بود که آمد مقابل خورشید و ما تواستیم بواسطه ی آن ایستاده توی سایه چرت بزنیم، به معیت باقی نیروهای کچل جان برکف, رفتیم سمت یک نیزاری که منتهی الیه پادگان و توی دامنه ی یک کوه بود. 

فرماندهی نیروهای جان برکف که فضا رو برا نمایش شمه ای از جان برکفی نیروها مناسب ارزیابی کرده بود دستور داد همه اقدام به استتار کنند! 

فضا شده بود عینهو این جنگلای ویتنام حین حمله ی نیروهای شیطان بزرگ!

خلاصه که هرکی هرچی از نیزار رو باقی مونده بود به خودش آویزون می کرد.

یادش بخیر یعنی.

پشت کوهها
۰۲ شهریور ۹۱ ، ۱۸:۰۴ ۱۵ نظر