به نام خدا
اینستامو باز می کنم. شاید بعد از سه ماه. یه عده دارن دائم بچه دار میشن یا بچه هاشون بزرگ میشن. یه عده فحش میدن به باعث و بانی وارد نکردن واکسن. یکی دیگه عکس کارت واکسنشو گذاشته. یه رفیقی خواهرش رو توی یه حادثه از دست داده و یه متن خیلی غمگین نوشته که همه جامو میسوزونه. به زحمت تونستم بهش زنگ بزنم و گفت دعا کن خدا به پدر و مادرم صبر بده. یکی هست که همه قله های عالمو با یه جفت چوب و عینک آفتابی میره بالا هر هفته و هی تاریخ میزنه که در مورخ فلان در ارتفاع انقدر متری قله ی چپرچال. یکی دائم عکس میذاره از جایی که میدونم دیگه نیست و نمی تونه بره و برش گردوندند و خاطره می بافه.
من؟ خوابم میاد. از اون خوابا که وقتی پامیشی نمیدونی کجایی و الان شبه یا روز. این وسط صابخونم پیام داده که خونه رو سر طلاق و مهریه به زنش واگذار کرده و زنش نوشته عکس بفرست میخوام بفروشم. به زنش بگم کجام و چرا خطم خاموشه؟ ولش کن اصن. میشه ینی خوابم ببره؟ چرا یادم نمیره؟ وقتی یکی بعد از شیش سال گشتن و بی خبری میاد به خواب بقیه میگه جنازم اینجاست و هرچی میگردن باز پیداش نمیکنن، چیکار باید کرد؟ اینا رو توی کدوم دانشگاه و مدرسه و کلاس باید یاد گرفت؟ کجای زندگی آدمو براش آماده میکنن؟ دوره ی مهارت آموزی داره؟ چی داره؟ بگذریم. بگذریم درست میشه؟
#حلب
برگشتم و چیزی که نوشتم رو خوندم. سر و ته نداشت. ببین چه بی سر و ته شدی. میدونم پاکش کنم باز چند ماه طول میکشه همین بی سر و ته رو هم اینجا بنویسم. شمام بگذرید. بعله.