پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

۱ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

به نام خدا

سوار تاکسی که شدم، بعد از چند هفته سفر و خستگی و اعصاب غیرمتعادل، یه دفعه خیلی، به طرز عجیب و غیرقابل باوری خیلی، دلم خواست راننده همونطور که فرمون رو دو دستی چسبیده و روبروش رو نگاه می کنه، بی اینکه برگرده و یا حتی توی آینه پشت سرشو نگاه کنه، با یه ته لهجه لاتی، نه از این نولاتای ادا درار فیک، که از اون استخون خورد کرده های کهنش، که انگار میدونه داره از چی حرف میزنه و اقل کمش صدبار ته این قصه و همه قصه های عالم رو دیده و چرخیده و جون به در برده، بهم بگه:

درست میشه. فکرشو نکن. همه چی درست میشه.

 باور کن اگه میگفت، اگه فقط همین یه جمله رو میگفت، قبول می کردم ازش. بی بروبرگرد و سوال و اما قبول می کردم ازش. همونجا همون لحظه م پیاده می شدم و می دویدم. می دویدم برعکس همه عالم. برعکس همه راهای آدما. می دویدم شده حتی شده سمت محال. 

پشت کوهها
۲۷ بهمن ۰۱ ، ۱۴:۲۷ ۶ نظر