بعضی چیزها فراموش شدنی نیستند
به نام خدا
تصور کنید جنگ باشد و وسط معرکه و شلوغی کارزار که هرلحظه که می گذرد کار سختتر می شود ونفست دیگر از سینه ات بیرون نمی آید ٬ از کسی که از دستش برمی آید و بیرون معرکه است درخواست کمک می کنی. حالا نیرو یا تجهیزات یا اصلا هر چیز دیگری که نیاز حیاتیست و وضعیت عده ای بدان وابسته .تصور کنید یک قمقمه آب. آن طرف هم خودش این وسط مامورست نه صاحب بیت المال. تصور کن از پشت تلفن یا بیسم یا اصلا پیک خبر بیاورد که :
"حاجی فلانی گفته چکش رو برام بفرست تا بدم برات بیارن !"
آن لحظه اگر جای من باشی چیزی که از ذهنت می گذرد شاید زمزمه قلبی باشد با خدای خودت که مثلا بگویی ٬خدایا مردباش منو از اینجا خلاص کن٬ نامردم زندش بذارم...* یا یک چیزی تو همین مایه ها!
جالب اینجاست که بیرون این معرکه با این طرف مثلا رفیق بودید وعمری نان ونمک خوردید و اصلا این طرف را خودت انتخاب کرده ای برای این کار.
سختست.
بعضی چیزها را تحمل کردن خیلی سختست. بخشیدنشان سختتر. فراموش کردنشان که هیچ !
* بر زمزمه های قلبی هیچ حرجی نیست!
++++++++
گاهی بعضی کارها یا حرفها، مثل اسید، آدم رو ذوب می کنه و توی خودش فرو می بره و به نیستی می کشونه...
اما، تنها چاره برای راحت زندگی کردن، و سالم زندگی کردن، همینه که بگذری. بگذاری بره. هر چقدر هم که دلت آتیش گرفته باشه، چون بودن توی دل هم فایده ای نداره. اگه تلافی بشه وضع از این بدتر خواهد شد. میشه که همیشه یادت باشه اما بگذری. این یاد موندنه، برای این باشه که توی شرایط مساوی، مثل اون نباشید. و درک کنین تو چه وضع بدی قرار داره.
به هر حال، خودم خیلی سخت با این کنار میام، اما خب چاره ای هم نیست...
آها، راستی، توی این فیلم کره ایه، دختره، همش اینجوری بود، هر کی هر بدی بهش می کرد، خیلی زیبا از کنارش می گذشت، و خدا براش ساخت، خیلی خوب هم ساخت. اعتقاد دارم، حرف خوب، کار خوب رو باید از هر کسی یاد گرفت، حتی شده جرج بوش.
در این گذشت، موفق باشید.