دایناسورها !
به نام خدا
ممدحسین رفته مقابل کتابخانه ی توی هال ایستاده و با خودش می گوید:
"کجایی پدرسوخته؟ یعنی پیدات نمی کنم؟کجایی پدرسوخته؟...."
دنبال "فلسفه وتجدد" کریم مجتهدی می گردد!
چند دقیقه بعد سه استکان چایی میاورد. یکی برای من. یکی برای خودش. یکی برای نیچه!
چند دقیقه بعد وقتی فصل روش شناسی پایان نامه اش تمام می شود٬ کتابچه ای دستش می گیرد پر از عکس دایناسورها ! می گوید بیا این را فارسی ترجمه کنیم. بعد شروع می کند به بلند بلند خواندن کتاب دایناسورها وبه شخصیتهای مختلف دایناسوری که میرسد صدایشان را تقلید می کند ومیمیک چهره شان را تقلید می کند....! وحتی آهنگ متن میزند!
کم وکیف عمق حال من را احتمالا خودم درک نمی کنم٬ باید از ممدحسین پرسید!
ادامه نوشت: صبح که بیدار می شود می گوید بیا بعد از آزمون( آزمون دکترا) برویم دنبال دایناسورها بگردیم! جدی هم می گوید. هرچه به تاریخ دفاعش نزدیکتر می شویم علائمش شدیدتر می شوند! ببین این نظام آموزشی از جوان دسته ی گل مردم چی در میارود!