باید رفت
دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۸۹، ۰۷:۴۱ ب.ظ
به نام خدا
حدود دوازده گوشی زنگ می خورد. بالاخره برقرار می شود جلسه. تا برسم حدود یک شده.همه هستند. جلسه تا هفت طول می کشد. برای سفری که چند روز عقب افتاده. قرعه می افتد به نام من وچندنفر دیگر.چهارشنبه بعدازظهر.
وقتی امروز بلیطها وحکم ومخلفات به دستم میرسد٬ یک آن صبر می کنم. شاید هم "درنگ". یا...نمی دانم. انگار آماده نیستم. هیچوقت اینطوری نبودم. هیچوقت درنگ نمی کردم. همیشه مشتاق بودم وقتش که میرسید.
انگار زیادی دست وپای خودم را بسته ام. زیادی عادت کرده ام. به همه چیز. گاهی میدانی که نباید به بعضی چیزها عادت کنی وباز خودت را گول میزنی که " حالا کو تا وقتش". قصه ی عادت ولی خیلی سادست.
باید رفت.
دعا کنید.
دعا می کنم.
۸۹/۱۱/۱۸