بعدنوشت مهمتر از متن
به نام خدا
دوشنبه بعدازظهر وقتی داشتیم از بین سبزی ها رد می شدیم وهمونطور که عمار به این فکرمیکرد که چرا از اینجا سردرآوردیم ومنم خیلی خونسرد به مردم خداجوی سبزی(!) که ازم از اوضاع انقلاب می پرسیدند میگفتم همه چی آرومه وما چه قدر خوشبختیم٬ داشتم برا عمار توضیح میدادم که مراحل پیشرفت این تجمعها تا آخر چطوریه.
"درستش اینه که مسیر اصلی غیرقابل عمل باشه. ولی فرعی ها باز باشن تا وقتی یگان شروع کرد٬ جمعیت از فرعی ها متفرق بشن. ولی اینا از خلا توی فرعی ها استفاده می کنند وشلوغ بازیشون رو اونجا راه میندازن. "
کمی که جلوتر رفتیم دقیقا همین صحنه را دیدیم. جمعیتی که توی مسیر اجازه عمل پیدا نکرده بود وادامه داستان.
" بعد اگه همه چیز خوب پیش بره وکنترل مسیر اصلی حفظ بشه ٬اونوقته که یگان میاد سمت فرعیا..."
داشتم ادامه میدادم که دیدم انگار جمعیت از یک سمت خیابان دارد فرار می کند! عمار همانطور که قدمهایش را تندتر می کردگفت:
"آخه حاجی نمیشد دو دقه زودتر میگفتی که اینجا گیر نیفتیم! یگان که شعور نداره! همه رو میزنه. حالا از این سبزیا نخوردیم باهاس از اینا بخوریم...!"
جونم براتون بگه٬ این نصیحت رو از من داشته باشید که سعی کنید همیشه فرعیای توی فرعیا رو مثه ما بلد باشید ! وگرنه معلوم نیست سالم در برین ونصف شبی لنگتون رو بندازین رو هم و به ریش هرکی خورده بخندید وپست هوا کنید!
پس نوشت: جمعه آزمون دکترا بود. خاک بر سرشون صبح وبعد ازظهر فقط دو تا ویفر دادند! ما روبگو دلمون رو به چی خوش کرده بودیم! توی این آزمون فهمیدم اگر حتی معنی اصل حقوقی "reciprocal" رو هم ندونم باز دلیل نمیشه نتونم چهارصفحه ی تمام در موردش بنویسم!
پس نوشت بعد: اخرین مدل حواس پرتی : اینکه کنترل تلویزیون رو برداری و شروع کنی به شماره گرفتن. بعدشم بذاری دم گوشت ولی صدای بوق نشنوی!
متنهای اینجوری برای امثال من خوندنی هست.ماها که پایتخت نشین نیستیم! باید با نوشته ها بریم تو حس!
پس نوشت آخر خیییییییییلی جالب و بانمک بود.
یادش بخیر یه بار منم داشتم با شیشه شور لیوان میشستم!!
منتظرم
یاعلی