Title-less
به نام خدا
۱- ظهر با حاج صالح میزنیم بیرون. تخصص ویژه ی ما دونفر پیدا کردن کثیف ترین جاهاست برای زدن دو تا دیزی خراب به رگ! (هرچند ٬چند مدت پیش یکی از رفقای وبلاگی پس از مشاهده ادعایمان ٬ما را برای شام برد جایی که فقط در کابوسهایتان می بینید! ) اصلا همین که من می گویم صالح٬ مزه دیزی زیر زبانم تازه می شود! ولی امروز انگار بخت یارمان نیست. این اطراف موقعیت کثیف خاصی نمی شناسم من. حاج صالح هم همینطور. بالاجبار رضایت می دهیم به یک جایی اطراف صادقیه. از آنها که یک آدم سیبیلو با یک لباس مثلا محلی ایستاده وخوش آمد می گوید!
کلا گروه خونمان به همچین جایی نمیخورد. چه کنیم که در عسر و حرجیم!
ولی فضای جالبی داشت در کل. با نقاشیهای سنتی روی دیوارها و نورپردازی مناسب و موسیقی سنتی وصدای آبی که نفهمیدم از کجا می آید! صالح می گفت شاید انشعاب آبشان ترکیده باشد!
۲- یک زمانی یک بنده خدایی که درگیر یک جریانی بود ویک حال خرابی داشت مرتکب یک اشتباهی شد وفکر کرد که ما یک انسان فهیمی هستیم وگفت براش یک فالی از حافظ بگیریم! امروز فکر می کردیم مگه ما چی چی مون از بقیه کمتره که همش باید شنگول باشیم و به هرچی حال خرابه بگیم " زکی !" پس این شد که تیشه برداشتیم و در یک حرکت مازوخیستی حاد ٬زدیم کاسه کوزه حالمون رو ریختیم به هم و در همون حال خراب دست به دومن حافظ شدیم که دیدیم آره !
به به
این مال شعره بود - در مورد شرشر آبم همون لوله اش ترکیده بوده
---
جناب چیز رو هم اگه همون روز 23 خرداد تکلیفش رو روشن می کردند کارش به اینجا نمی رسید که ادای شطرنج بازی در بیاره