تقدیم به محسن
به نام خدا
۱- محمدحسین هر شب به طور متناوب یک شب اصرار می کند که برویم امریکا پیش پسرخاله های من برای دکترا٬ یا برویم انگلیس پیش خاله اش. بعدش هم شروع می کند به تخیل در مورد تشکیل دادن یک شبکه تروریستی در اروپا وامریکا و نهایتا ترکاندن مجسمه آزادی با یک ریموت در حالی که مک دونالد میخوریم! البته این صرفا به خاطر مجموعه مقاله هاییست که در مورد اسلام رادیکال داریم اخیرا می نویسیم.
۲- اخیرا فهمیدم آدمها خیلی تنها هستند. یعنی نه اینکه تنها باشند. تنها نیستند. ولی تنها هستند.
۳-پنجشنبه احتمالا دارم میروم شیراز. شاید تا بعد از عید. شاید هم جمعه برگشتم. بستگی دارد بساطمان جور باشد آنجا یا نه! ولی احتمالا مجبور می شوم بعد از چند روزی برگردم.
۴- امامزاده صالح
۵- محسن الان یک ماهیست که خدمتش افتاده بندرعباس. دلم می سوزد برای کسی که می تواند به تنهایی خوراک فکری یک حزب را به معنی واقعی کلمه تولید کند ٬ در سنی که اوج فعالیت فکری و دغدغه مندی مطالعه وجستجو وپرسشش هست ٬دوسال از عمرش را باید برای سرهنگ چای ببرد و تی بکشد اتاقها را .چون ناحیه ای که هستند سرباز صفر کم دارد! با هیچ منطقی جور در نمی آید به خدا.
۶- یادم نمی آید
۷- بی خیال
۸- ولمون کن احصاب نداریم.
این "محمدحسین" به یه جایی میرسه!
من مطمئنم!