عاقلان راه سلامت به شما ارزانی
می گوید بیا برویم جنوب.هر سال دم عید که می شود بلند می شود ومیرود.می گویم اینهمه سال میروی چه کار؟ اوجب و واجب کرده ای هیچوقت؟ می گوید کربلایی بوده فکه. دوکوهه را ببینی بال در می آوری. اصلا میدانی کربلای پنج چه کرده اند این بچه ها؟ وا...ی!
می گویم چشمهایت را باز کن. میدانی کربلا یعنی چه؟ کربلا یعنی ظلم. کربلا یعنی مظلوم. کربلا یعنی آه یتیم. یعنی بی عدالتی. فکر می کنی اینها فقط مال گذشته ها وتوی قصه هاست؟
دستت را بده به من تا ببرمت توی همین خراب شده نشانت بدهم. دستت را به من بده تا نشانت بدهم جوانی را که در سن تو برای فروش کلیه اش آگهی دستنویس میزند به دیوار. دستت را به من بده تا نشانت بدهم که چطور پیرمرد بعد از هفتاد سال کارگری حالا سر دو چهارراه بالاتر گدایی می کند. بچه هایی را که غرورشان را سر چهارراهها وپیاده روها دسته گل می کنند ومی گیرند جلوی تو وتو از کنارشان رد می شوی و نگاهشان نمی کنی که یکوقت دل نداشته ات بلرزد.بیا نشانت بدهم همسایه ات نان شب ندارد وتو در سن بیست وپنج سالگی کربلا و مکه وسوریه ات را رفته ای و خوشحالی که در جوانی به سعادت رسیدی. دستت را بده تا نشانت بدهم توی این مملکت هنوز توی صدها وبل هزاران روستا چطور جاهلیت حکم می کند .
أنوقت تو و امثال تو هنوز عرق عمره تان خشک نشده کربلا میزنید به رگ. به خیالت من دلم نمی خواهد یا نمی توانم؟ بخدا من جایی نمی روم تا همینجا هست. کربلای ما توی آن دور افتاده روستاهاییست که امیدشان به پیری کشید وعمرشان کفاف دیدن کمترین خدمتی از ما را نداد.
بخدا من کربلا را گاهی در این کوره راهها به چشم دیده ام.دست خدا را وهرآنچه از امداد غیبی برای امثال تو نقاشی کرده اند به چشم دیده ام. دیده ام دعای این مردم چطور اثر می کند در حال ما. دیده ام پیرمردی را که امیدی به یاری ما نداشت وباز دعا می کرد که این کوره راهها را کوفته ایم تا آنجا.
کامم از تلخی چون زهر کرده اید و دم از مردی میزنید. حاشا به مرام و مسلکتان که هرچه باشد اسلام نیست. کربلا امروز به پاست وهنوز عده ای شهید می شوند وتو میروی دنبال نوستالژی شهدا تا بل شاید روزی نگاهت از نوک انگشت شهید به جایی که اشاره می کند برسد. آنها که کارشان را به اکمل شکل انجام دادند تا تو نیز از پی شان بروی. نه اینکه هر سال بروی به تماشای کرده های آنها. دستت را بده به من تا نشانت بدهم. کربلا یعنی تو باشی و خودت و خدایت در معرکه ای که ماندنش فاجعه است و رفتنش به هزینه ی هرآنچه داری از مال و جان و آبرو... فلاح.
کربلا هنوز بر پاست. صدای سم اسبهای سپاه عمرسعد را اگر نمی شنوی بنشین به محاسبه که چه کرده ای با خودت. می فهمی اصلا چه می گویم یا هنوز می خواهی بازی کنی؟
چشمهایت را بسته ای که "ببین همه چه کار می کنند"؟ این همه ای که تو می گویی حسابشان با کرام الکاتبین است اگر بهشت را به بهانه می خواهند. پنداری دیوانه شدم؟ هه! پس هنوز دیوانگی ماها را ندیدی.
دستت را بده به من تا نشانت بدهم.
عاقلان راه سلامت به شما ارزانی من که مجنونم و رسوا بگذارید مرا
پینوشت :چندخط بالا واگویه هایی بود با خودم. منظورم هیچ شخص خاصی نبوده ونیست .اینها را اول برای خودم گفتم تا شاید چند دقیقه فکر کنم. میدانم توقع زیادی از خودم دارم.