مادربزرگ قصه ها
به نام خدا
می گفت : من الان چند ساله هی نیت می کنم برم زیارت امام رضا وپول میذارم کنار براش. ولی وقتی بچه های صغیر عذرا خانوم خدابیامرز رو می بینم که این ور سال و اون ور سال یه لباس درست ندارن تنشون کنن میگم خدا رو خوش نمیاد. امام رضام راضی نیس وقتی همسایت نیاز داره. اصن از همینجا که نشستم هر شب بعد نماز یه سلام میدم. خدا هم که از دل من خبر داره ننه . مگه میخواد حتما پاشی بری اونجا؟ اینا برا بهونه گیری دلمونه بخدا.
می گفتم : خوب مادرجون٬ این همه ملت هی دم به دقه میرن زیارت و اینور واونور ینی همشون حواسشون به این چیزا هس؟
میگفت : ننه هر کی رو تو گور خودش می خوابونن. هر کی مسئول کارای خودشه. من باید حواسم به کارای خوذم باشه. حالا اون حاج خانومی که هنوز مهر مکش خشک نشده پا میشه میره کربلا هم حتما جواب خدا رو داره. ما چه میدونیم. شاید همسایه ی مستحق نداره مثه ما.
ننه من اینارو برا تو میگم چون می ترسم وقتی دور وبرمو می بینم. فک نکن میگم که به رخت بکشم ننه. میخوام تو هم یاد بگیری فردا روز حواست جم باشه به کارات. بد زمونه ای شده ننه . آدما هر کی رو می بینی کلاه خودشو گرفته باد نبره. کسی در بند کس دیگه ای نیس. اینارم اگه به کسی بگی بهت میخندن. میگن نذار یه زیارت تو دلت بمونه. اومد ی وفردا افتادی مردی. آرزو به دل از دنیا میری. ولی ننه من آرزو به دل از دنیا برم بهتره که اون دنیا یقم رو بگیرن که چرا حق مستحق و یتیم رو ندادی. تو که از وضعشون خبر داشتی. اینهمه قرآن دست میگرفتی با حاج خانوما میرفتی دوره وجلسه پس چی چی میخوندی؟ ننه مردم خیلیاشون خداترس نیستن دیگه. من از فردام می ترسم. مسلمونی آداب داره . هر کی به زبون گفت که ازش قبول نمی کنن ننه...
هنوزم بعد از این همه سال هر وقت میرم سر خاکش انگار نشسته روبروم و داره این حرفا رو برام تکرار می کنه.
روحش شاد.
مطلبتون دلنشین بود
خدا رحمتشون کنه