یکی نیس بگه انقد نق نزن !
به نام خدا
۱- این چند روز انقدر توی چشمهای روشن این مانیتور شب و روز خیره مانده ام ونوشتم وخواندم ونوشتم و خواندم که گاهی که سرم را بلند می کنم یادم نمی آید اینجا کجاست و من اصلا چه می کنم. حالا بماند که قبل از اینها هم نمی دانستم که کجا هستم وجغرافیای من کجاست.
۲- این چند روز انقدر توی آشپزخانه نرفتم و انقدر برای ناهار وشام به این "بیرون بر" همین حوالی زنگ زدم که دیشب ناخودآگاه از این خانم پشت تلفن میخواستم بپرسم ٬ مامان برا امشب شام چی درست کردی !
۳- هر چی میخواهم به خودم دلداری بدهم که این چند روز اگر بگذرد کمی بهتر و خلوت تر می شود اوضاع ٬آخرش یادم میاید که دارم خودم را به طرز بچه گانه ای گول میزنم!
۴- این خراب شده ی تهران اگر این امامزاده صالح را نداشت دیگر چه بهانه ای داشتم برای ماندن ؟!
۵- دلم خوابی میخواهد که میان برنامه هایش کابوس کارهای عقب افتاده نباشد.
۶- هیچ چیز بدتر از این نیست که بعد از یک شب بیداری طولانی بخواهی دو ساعت بخوابی و سرت را که بگذاری زمین چن تا کفتر بیایند پشت پنجره و به قول ممدحسین شروع کنند به قور قور ! و از قضا طوطی همسایه هم بیدار شود وایضا زن همسایه. واز قضا شیر آب آشپزخانه هم چکه کند. باید توی شرایطش باشی تا بفهمی جمع شدن همه اینها کنار هم یعنی چه !
۷- فک کن هفتمی هم یه مزخرفی نوشتم حالا .
والا !