دو تا اسپرسوی کوفتی با خامه !
به نام خدا
بعد از ظهر با حاج صالح میرویم قدم بزنیم. عادت این بشرست قدم زدن هر روز بعد ازظهر. حالا مهم نیست که من همه کارهام مانده وکلی آدم یک لنگه پا ایستاده اند به امید من تا فلان کار وفلان کار را انجام بدهم وبفرستم براشان. اینها اصلا مهم نیست. از حوالی شش ٬مخ ما را میریزد توی فرغون و دور خانه می گرداند و حوالی هفت دیگر به قدرت سخت رو میاورد! قدم زنی زوری هم عالمی دارد. جالبست که همین که پایم را میگذارم بیرون هر روز تلفنها شروع می شوند! ما هم بسیار خونسرد گوشی ها را میگذاریم در حالت "خفه" که آنقدر زنگ بزنند تا خفه شوند ملت. آخر ما خراب رفیقیم.
هر روز هم به قول من "ویار" یک جایی را دارد این ریفیق ما و اکثرا از جاهایی سر در میاوریم که فکرش را هم نمی نماییم!
اخیرا هم رو آورده به مکانهای غریبی به نام کافی شاپ و خوردن یک سری چیزهای تلخ وبدمزه که می گوید بخور کلاس دارد اینها ٬به اسامی غریب کاپوچینو٬ اسپرسو و یک سری کوفتهایی با نامهای مشابه !
اکثرا هم مزه زهر مار میدهند. یعنی نیم کیلو شیکر بریزی توشم شیرین نمیشه .من نمیدانم ملت به خاطر باکلاس بودن چه رنجها که باید به خود هموار کنند وچه مصیبتهای نگفتنی.
یک بنده خدایی را دیدیم توی خیابان(الکی می گویم البته. کلی مثل اینها بودند !) کفشهایش یک جفت ستون زیرشان بود که من می گفتم این ستونهای نازک وبلند الانست که بشکنند . خدایی خیلی سختست راه رفتن روی این ستونها. نه به جان بچم خیلی سخته.
خوب یکی نیست بگوید آخر راه رفتن روی ستون هم شد کار؟ خو بیا مثه بچه ی آدم رو زمین راه برو!
والا !
ضمنا همین الان بگوییم که ما حالت دیفالت چشمهایمان را "درویش" قرار داده ایم.
شما نگران نباشید.
نقطه.
پینوشت: آی حال می دهد به کسانی که اینروزها ازت تحلیل اوضاع را می خواهند نگاه کنی و بخندی! و بسیار بیشتر حال میدهد تماشای حرص خوردن این کودکان. ای کاش این به اصطلاح بزرگان عقل و فهم ما که ادعای بصیرتشان گوش عالم را کر کرده و از سیاست فقط موضع گرفتن وفحش دادن وانگ زدن را یاد گرفته اند کمی بزرگ شوند. بزرگی یا کوچکی آدمها را از سعه صدرشان می شود خوب فهمید.
پینوشت بعد اینکه بدلیلی نامعلوم قادر به کامنت گذاری برای هیچکس نیستم. ذو سه روزی می شود که بلاگفا قاطی کرده باز.
زیااااااااااااااااااااااااااااااد