خاک بر سرش
چهارشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۰، ۰۱:۲۲ ق.ظ
به نام خدا
همیشه وقتی خانه هایی را می بینم در یک جای شلوغ و پر رفت و آمد٬ در یک خیابان مزدحم٬ خانه های دود زده ٬ همینطوری فکر می کنم آخر چه طور آدمی می تواند توی اینها زندگی کند. و اینکه زندگی اینها چه قصه هایی می تواند داشته باشد. و اینکه چرا از اینجا سر درآورده اند. و چطور تحمل می کنند. و امیدشان را از کجا میاورند دقیقا !
هر چند جواب سوالهایم شاید ساده باشد.
پینوشت: مولف مرفه نیست و مرفه* ها را توی جامعه ای با این عمق وحشتناک فاصله های طبقاتی و فقر اقتصادی هیچوقت دوست ندارد. هر چند " خاک بر سرش"٬ به مدد نفس کشیدن در هوا وفضای مسموم این شهر٬ دیدن فقر برایش عادی شده.
* مرفه بی درد
۹۰/۰۳/۱۸
من الان خودم تت تاثیر یه حادثه ی بزرگم.
حالا تا فردا که از سرم رفت میام انشامو مینویسم!