هویجوریات
به نام خدا
۱- بعضی آدمها خیلی به خودشان سخت می گیرند از جهت حفظ ظاهر و ریا. حفظ ظاهری که به زعم من ارزشی ندارد. مثلا وقتی من قلبا از استادی خوشم نمی آید اگر جایی ببینمش شاید حداکثر سلامش کنم. دیگر نمیروم با او مقاله بنویسم یا چای بخورم یا دعوتش کنم خانه مان قلیان بکشیم ! که البته بعدش که رفت و احتمالا جایی کار من را راه انداخت و مثلا برای فلان جا یک ریکامندیشن (همان توصیه نامه خودمان) برایم نوشت بر جد و آبادش نفرین بفرستم که چقدر من از فلانی بدم می آمدها!
۲- آقا ما یک مقاله ای داشیم که متاسفانه برای آن کنفرانسی که می خواستیم اکسپت نگرفت و بعدش هم کنفرانس مرتبطی آن نزدیکی ها برگزار نشد و درگیر کارهای دیگری شدیم وبنکل فراموشش کردیم. ممدحسین صبح آمده می گوید "یک ایمیل می دهم بهت برو برا اینجا بفرست حتما چاپ می کنند" . آدرس ایمیل را که هجی می کند و یک بار از اول تا آخرش را که می خوانم می فهمم سرکارم گذاشته. آدرس ایمیل کیهان بچه ها را داده !
۳- چهار نفری رفته بودیم مسجد محل من باب اعتکاف! توی این مسجد کلا بردن تلفن همراه ممنوع بود. بعد ما نه تنها نفری یک دوجین گوشی داشتیم٬ هر کداممان هم یک فقره لب تاپ هم برده بودیم! یک جایی آن آخرهای مسجد که هم معنویتش بالا بود وهم کولرگازی داشت اتراق کردیم و ... بله ! حاج آقای مسجد هم که می دانستند ما منحصرا کار علمی می کنیم دستور فرمودند کسی دور وبر ما نپلکد چرا که کار ما ارجح بر عبادتست! هر چند خیلی اذیت کردیم(شاید بعدها گوشه هاییش رو نوشتم. چرا که بیان همه ابعاد اذیتهامون واقعا موجبات تکفیرمون رو فراهم می کنه!) ولی خدایی بسیار محضوض شدیم. دل هر کی نتونسته بود بیاد بسوزه ! این نوجوون هایی هم که حاج آقا گوشیهاشون رو تا شب آخر مصادره کرده بود٬ ما رو که می دیدند می خواستند سر به تنمون نباشه! حس خوبی داشت واقعا !(شوخی می کنم)
امضا : یکی از اونایی که نذاشتن گوشی همراش باشه