خجالت چیز خعلی خوبی می باشد
به نام خدا
بعدازظهر رفته ایم سینما با دوستی . گوشی زنگ می خورد. قاعدتا رد تماس می دهم. تا آخر فیلم چندبار دیگر هم زنگ میزند. شماره ناآشناست. آخر شب هم باز زنگ میزند که من متوجه نمی شوم چون روی حالت"خفه" هست. و مجددا فردا وپس فردا همینطور. بعد از سه روز یک روز بعد از ظهر همینطور که نشسته ام باز زنگ می خورد و ایندفعه برمیدارم. صدا ناآشناست. خیلی مودب و اتوکشیده حرف میزند. از بچه های سازمانست حتما. میگوید من فلانی هستم. چند روزست با شما تماس میگیرم و موفق به صحبت با شما نمی شوم. باز هم نمی شناسمش. اسمش شبیه یک بنده خداییست که توی آماد سپاه منطقه بود و از قضا با من مشکل داشت و سر تحویل دادن یک موتور کلی اذیتم کرد. جواب میدهم که:
"من کلا بد تلفن جواب میدم٬ خوب حالا امرتون رو بفرمایید " برادر "٬ در خدمتم ! "
ادامه می دهد که :
"یک مقاله ای بود در مورد عراق که اونروز توی مرکز گفتم که دوست دارم با هم کار کنیم٬ آدرس میلتون رو برام تکست کنید تا یک سری مطلب براتون بفرستم و ..."
دست ها را در عرض شانه باز کرده و با تمام قوا بر سر خود می کوبم !
خیلی زشت است آدم استاد راهنمای خودش را نشناسد !
اهل دلای مجلس می فهمن این یعنی چی !
پینوشت: شماره ی استاد را در آن یکی خطمان داشتیم .ولی یادمان رفته بود که چند روز پیش خودمان شماره ی این یکی خطمان را داده بودیم به حضرتشان.
چقدر دیدن قیافه تون اون لحظه لذت داشته....