خاطرات و خطرات !
به نام خدا
من وممدحسین یک رفیق مشترکی داریم که البته هم کلاسیمان هست و هر از گاهی شبی می آید اینجا به بهانه ی پایان نامه اش و شب را دور هم میگذرانیم. یک ویژگی که این بنده خدا دارد اینست که اخبارش همیشه از حوزه هایی که بحث می کنیم دست اولست وبه اصطلاح تفسیر ارائه نمی دهد وهر چه می گوید اطلاعات است. هروقت هم منبعش را می پرسیم می گوید که توی مسیر که می امده از "رادیو" شنیده ! و کلا این لفظ رادیو میان ما بسیار محل شوخی ومزاح می شود از جهت منبع بودنش! و این می شود که همیشه به شوخی ازش می پرسم که "فلانی امشب میومدی رادیو چی میگفت ؟!"
این بنده خدا اتفاقا از بچه های جنگ هم هست و قابل حدث باید باشد که ملزومات بچه ی جنگ بودن (یعنی شیمیایی بودن و ترکش داشتن) را تام وتمام دارد و علاوه برآنها چند سالی هم اسیر بوده. جالبست که توی این چند سال آشنائی مان همیشه به گفتن کلیات اکتفا می کرد وحتی یکبار هم ازش نشنیدیم که در مرصاد و به دست منافقین اسیر شده تا چند شب قبل که به اصرار من چند کلمه ای بیشتر از همیشه گفت. ولی یادآوری همین اندک خاطرات انقدر برایش سخت وتلخ بود که حالش را بسیار دگرگون کرد.
القصه اینکه یادآوری بعضی خاطرات تلخست. هرچند همه چیز تمام شده باشد و سالها از ماجرا گذشته باشد. یادآوری بعضی چیزها حکم نبش قبر را دارد. هرچند فراموشی کامل بعضی خاطرات هرگز ممکن نیست٬ ولی این حرف که "زمان همه چیز را حل می کند" کمی درست است.با این تفاوت که زمان خاطرات را کمرنگ می کند تنها و هیچ چیز به طور طبیعی قادر به پاک کردن اندوخته ی خاطرات آدم نیست و اصل خاطرات سر جای خودشان باقی می مانند و البته هرچه کمتر به سراغ خاطراتت بروی و کمتر "نشخوارشان" کنی این کمرنگ شدن بیشتر و بیشتر می شود. آن پیر فرزانه ای که جمله ی حکیمانه ای با مضمون some wounds never heal از زبانش ساطع شده قطعا یک چیزی می دانسته! شاید درد به عنوان اثر وضعی زخم پس از مدتی ازبین برود. ولی جای زخم گاهی برای همیشه باقی می ماند. چه رسد به بعضی زخمها که هیچوقت التیام پیدا نمی کنند.
نقطه
به همین خاطر است که مدتهاست با پدر صحبت نمیکنم دیگر درباره گذشته...
حرف که میزد درباره اش اخم هایش در هم کشیده می شد و مدتها به فکر میرفت...
دیگه حرف نزدم...
بودن حال پدر غنیمت تر است...