روزنه ای که می شود از آن رد شد
به نام خدا
یک انفجاراتی رخ می دهد گاهی در زندگی آدم. از آنها که بعد از خوابیدن گرد وغبارش هرچه چشم بگردانی باقیمانده ی قابل شناسایی از خودت پیدا نمی کنی. بعد وقتی داری کم کم خاکسترت را با خاک انداز جمع می کنی٬یکهو با پشت زمینه ی یک صدای جیلینگ جیلینگِ ریز وملایم ٬ روزنه ای نورانی در نقطه ی نزدیکی از آسمان باز می شود که آدم خاک انداز از دستش می افتد!
بعدش آدم همینطوری با خودش می گوید خدایا ! دمت گرم! فقط یه چیزی !
آخه من با این هیکل رد نمی شم که از این روزنهه نوکرتم!
بعد ناگهان ندایی از غیب می آید که هی عمو ! روزنه ی امید برای رد شدن آدم نیست که !صرفا برای امیدست ! بد کردیم ولت نکردیم که از ناامیدی جونت درآد؟؟! (البته ندای غیبی خیلی مودبتر از این حرفهاست ! به گیرنده های خود دست نزنید !)
بعد ما که هنوز از ماحصل موج انفجار پرنده هایی جیک حیک کنان دور سرمان می چرخند٬به این فکر می کنیم که خداوند یک چیزهایی می داند که ما نمی دانیم و علاوه برآن هم اگر خواست می تواند حتی ما را زیر سیبیلی از روزنه ی امید رد کند !