یک دردهایی که فقط برای تو قصه اش را گفته اند
دوشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۰، ۰۶:۰۲ ق.ظ
به نام خدا
دیروز که یک سر رفتیم به این نمایشگاه رسانه های دیجیتال٬ وقتی رضا توی یکی از این غرفه ها داشت با همت عکس یادگاری می انداخت٬ یک لحظه حس کردم چقدر نگاهش هنوز ساده وعمیقست.
حتی از توی عکسهایش. بعد از این همه سال. از آن نگاههایی که دارد به آدم می گوید :
هی عمو! من یک چیزهایی را دیده ام که تو توی خوابت هم نمی بینی. یک آدمهایی که فکرشان را هم نمی توانی بکنی و یک دردهایی که فقط برای تو قصه اش را گفته اند و حالا تصورت اینست که خیلی می فهمی٬ بچه هایی با نصف قد وقواره ی تو یک لشکر حریفشان نمی شد٬حالا تو مانده ای و تک وپاتکهای نفست ! برو خودت را جمع کن عمو !
۹۰/۰۷/۱۸