دوره های ما !
به نام خدا
ساعت از دوزاده شب گذشته که سرو کله ی ممدرضا پیدا می شود. می گوید آمده ام ببرمت بیرون کله ات هوا بخورد! ولی من هنوز کار دارم. یعنی رسما تا صبح کار دارم. نیازی به گفتن ندارد که توی کتش نمی رود این حرفها. دوستان هم لطف می کنند ورسما چار دست وپای من را می گیرند و بی خیال صندوق عقب می شوند وبه همان صندلی عقب رضایت می دهند و میاندازند توی ماشین و میرویم بالاخره.
یک نظریه ای هست یادم نمی آید مال کی وکجا که میگفت دوره های تاریخی برگشت ناپذیرند.ما هم چند سالی بود از اُسکلیسم *گذشته بودیم و با افتخار به پُست اُسکلیسم* پای گذاشته بودیم. دیشب وقتی چارنفری داشتیم یک موسیقی را توی ماشین توی یک جاده ی خلوت نیمه شب داد میزدیم ( یک چیزی تو مایه های "دنیا رو بی تو نمی خوام یه لحظه - دنیا بی چشمات یه دروغه محضه ! و از این حرفا!) فهمیدم نظریه ها مطلق نیستند ! این یکی که نقض شد.
* oskolism
** post-oskolism