سقوط سرهنگ
به نام خدا
اولین چیزی که از معمر قذافی به ذهن من میاد دهه ی شصت و کمکهای نظامی هست که لیبی به ایران می کرد. درسته که ایران مشمول تحریم تسلیحاتی تقریبا همه ی کشورها بود٬ولی حکومت سرهنگ در کنار سوریه و کره ی شمالی سه ضلع مثلثی رو تشکیل می دادند که مستقبما در زمان جنگ به ایران کمک نظامی می کردند. محسن رفیقدوست(وزیر سپاه اون زمان) خاطرات جالبی در همین مورد داره. سرهنگ خودش رو یک فرد انقلابی می دونست و با تفکرات وعقاید ضد امریکایی که داشت ایران رو در کنار خودش تصور می کرد. شاید این مهمترین دلیل برای دادن بیش از دویست میلیون دلار تسلیحات رایگان به ایران در کنار ده ها برابر اون انواع سلاح ومهمات در زمانی باشه که بیشتر کشورها با چند برابر قیمت واقعی اونها رو در بازار سیاه به ایران می فروختند.
چیزی که واضحه اینه که سازش کاری سرهنگ ودرست جا نگرفتنش در نقش یک انقلابی واقعی دست آخر کار دستش داد. رابطه ی معمر قذافی با اروپا یک حالت سینوسی داشت. ممکن بود به دلیل یک کار احمقانه ده سال رابطش با یه کشور قطع بشه. بمبگذاری در یک کشور خارجی و پذیرفتن مسئولیت اون ردایی هست که به قامت یک گروه تروریستی جزء مناسب میاد٬نه یک دولتی که میخواد توی اجتماعی از دولتها زندگی کنه. واقعیت این هست که سر پا نگه داشتن سیستمی که مرتبا به خاطر فاکتورایی مثل فساد٬ انحصار٬ سرکوب وارعاب٬ دروغگویی و تزویر پیغام خطا میده در طولانی مدت غیر ممکنه.
بد بودن رابطه ی لیبی با امریکا درست مقابل وضعیت رابطه لیبی با اروپا قرار می گرفت. از نظر سرهنگ امریکا شر مطلق بود. جالب اینه که نقش عمده ی جنگنده های ناتو که کمر نیروهای سرهنگ رو در طول این چند ماه شکستند به عهده ی اروپایی ها بود! کشورهایی که سرهنگ روسای دولتهاشون رو گاه برادر خطاب می کرد. اشتباههای محرض در سیاست خارجی در کنار فساد داخلی که بواسطه ی انحصار در سیاست واقتصاد و به طور کلی همه ی جنبه های اداره ی زندگی مردم لیبی حاکم بود نهایتا موجب از دست رفتن پایگاه مردمی سرهنگ و سقوطش شد.
سرهنگ از نزدیک شاهد سقوط صدام در هشت سال پیش و همینطور وضعیت خفت بارحسنی مبارک در زندان و بن علی درتبعید بود و احتمالا نمی خواست که باقی عمرش رو در تبعید و در حسرت جنگیدن با"موش ها" بگذرونه (جز در چند روز آخر٬سرهنگ شاید هر روز امکان فرار به الجزایر برای مثال وپیوستن به خانوادش رو داشت)
سیستم ناتو در لیبی از نظری مشابه حرکتی بود که ده سال قبل و درقالب همکاری نیروهای پیاده نظام افغان و با پوشش هوایی نیروهای ائتلاف منجر به سقوط موقت طالبان شد که البته بعد از به هم رسیدن نیروهای افعان از محورهای مختلف٬ نیروهای پیاده نظام ائتلاف غرب هم وارد افغانستان شدند که این وسط نقش نیروهای اطلاعاتی امریکا برای کنار اومدن بدون خونریزی با فرماندهان طالبان بواسطه ی خریدن اونها یا دادن امان نامه(مشابه کاری که در عراق صورت گرفت و در لیبی هم سقوط طرابلس به همین صورت بود) غیر قابل انکاره. ولی به طور کلی سقوط سرهنگ بوسیله ی نیروهای شبه نظامی و با پشتیبانی نظامی خارجی یک تجربه ی تازه توی منطقه بود و دوباره ثابت کرد که مردم٬ستون فقرات هر نظامی هستند و ناراضی بودنشون گاهی منجر به وضعیتهای پیچیده و غیرقابل پیش بینی میشه.
جالبه بدونید که تعلل اولیه ی غرب برا کمک به نیروهای مسلح جبهه ی مقابل قذافی شاید به این دلیل بود که القاعده از حرکتی که برا سرنگونی سرهنگ شروع شده بود حمایت کرده بود وحتی ایمن الظواهری ادعا می کرد نیروهای القاعده در حال جنگیدن برا سرنگونی سرهنگ هستند. غرب از این می ترسید که ماهیت نیروها و اهداف اونها چیزی که میخواد نباشه وبه شکلی به طور مستقیم ولی ناخواسته به اهداف القاعده کمک کرده باشه. که البته به نظر این دلیل خیلی زود مرتفع شد.
غیر حرفه ای بودن و آموزش دیده نبودن نیروهای مردمی مقابل قذافی چیزی هست که نمیشد انکارش کرد و تقریبا همه ی تحلیلگرا ادعا می کردند که بدون کمک اطلاعاتی وتسلیحاتی ناتو٬اونها قادر به برداشتن یک قدم هم نیودند. حالا باید نشست ودید سهمی که کشورهای هدایت کننده ی عملیات آزادسازی لیبی از خرمن پیروزی طلب می کنند چقدر خواهد بود.
یکی از رهبران متفقین در یکی از کنفرانسهای پایان جنگ جهانی دوم که رهبرهای کشورهای پیروز در اون مشغول خط کشی تازه ی مرز کشورها بودند حرف جالبی زده بود.
گفته بود ما جنگ رو بردیم. حالا وقتشه که پیروزی رو هم ببریم.
البته که هنوز چیزی تموم نشده. این تازه اول کاره.
دیدن ِ سقوط یه دیکتاتور چقد لذت بخشه..
گرچه من هنوز باورم نشده که قذافی مرده.