شطحیات
به نام خدا
یه زمانی هف هشت سال پیش از یه بنده خدایی برا یه بنده خدای دیگه ای خواستگاری کردم.(کلن اوائل جوونی آدم مستعد ارتکاب اعمال غیرمترقبه ایه بسته به روحیاتش!) جفتشون رفیقمون بودن خب. بعد اون رفیقمون به این رفیقمون جواب منفی واینا داد. بعد اون رفیقمون چن وقت بعد با یکی دیگه از رفیقامون ازدواج کرد. اون یکی رفیقمون هم با یکی دیگه از رفیقامون. فقط هیچ وقت نفهمیدم چرا فقط یکی از این دوتا رفیقمون(اونی که براش از رفیقمون خواستگاری کرده بودم نه٬اون یکی!)منو برا عروسیش دعوت کرد؟ هر چند مهم نیست وصرفا همین الان یادم اومد بعد از کلی سال و اینا فقط به خاطر اینه که دو روزه از خونه بیرون نرفتم از سرماخوردگی و توی این دو روز حتی یه خطم نتونستم بنویسم یا بخونم یا خیر سرم ترجمه کنم و یه عطسه هایی رو دارم به صورت دوتایی-سه تایی وحتی بیشتر اجرا می کنم که شیشه های خونه رو میلرزونه و از این حرفا.
خدایی دیروز تا امروز به اندازه ی دوماه بر من گذشت از بس کار دارم وحال ندارم انجام بدم وعذاب وجدان گرفتم.- الکی گفتم تازه کلی هم تنوع بوده در اصل به عبارتی میشه گفت همشو زیر پتو بغل بخاری داشتم فیلم می دیدم با طعم سوپ جات و آبمیوه جات و اینا . کلن نفهمیدم چی نوشتم و قصدم ندارم دوباره بخونمش . اگه شمام نفهمیدین به گیرتده هاتون دس نزنید.بر فرستنده اصولا هرجی نیس.