Title-less
جمعه, ۲۷ آبان ۱۳۹۰، ۰۹:۴۲ ب.ظ
به نام خدا
دریا خیلی آروم بود و مه آلود و با یه نم نم بارون . ینی من دوس داشتم موج بزنه به ارتفاع هفت هشت متر مثلا. ولی خب سونامی که به خواست ما ایجاد نمیشه!
این چن روزه همسایه ی ما یه پیرزنی بود که کلا به گربه ها علاقه ی خاصی داشت! قسمت و نصیب ما هم همچین صحنه هایی بود.
و البته گل سر سبدشون "کامبیز" بود با اون قیافه ی بی حال و خمارش که درو باز میذاشتی مثه چیز سرشو مینداخت پایین و میومد تو .بعدشم که با احترام می بردیش بیرون یه میو میویی راه مینداخت که دل سنگ آب می شد! انگار بهش توهین کرده بودی مثلا !
۹۰/۰۸/۲۷
اقا ما میریم کلاس خوشنویسی! بعد هر دفعه موقع خدافظی اینا گربه هاشون میان میپیچن به پر و پای ما! بعد من که آدم احترام و اینا نیستم. ب نظرتون چجور میشه بهشون توهین کنم دیگه نیان؟!