Title-less
جمعه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۰، ۰۳:۳۳ ق.ظ
به نام خدا
بعضی اتفاقات انقدر بعید و عجیب وغیرمنتظره اند که اولش باورت نمی شود که باز بودن چشمهات به معنی بیداریست. همه اش منتظری تمام شود وبیدار شوی. مثل همیشه. مثل همه ی خوابهای تلخ. مثل همه ی کابوسهای دنیا که آخرشان بیداریست. آخر میدانی- بعضی خوابها خیلی واقعی اند. ولی همه چیز از آنجا شروع می شود که انتظارت برای بیداری به درازا می کشد و دور واطرافت را که نگاه می کنی می بینی که بله. افتاده ای وسط قصه. قصه ای که اینبار تو شده ای شخصیت اصلی. و هیچ قراری بر بیداری نیست. اینجا قصه ی زندگی توست و تازه سکانسی شروع شده است که توی فیلمنامه نیامده وشاید آمده و تو نخوانده ای .
سکانس " کابوس بیداری "
۹۰/۱۱/۱۴
راستی آپم دوس داشتی بیا