Title-less
شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۱، ۰۷:۵۱ ب.ظ
به نام خدا
چشماش رو تنگتر از همیشه میکنه و همینطور که انگار داره توی عمق ذهنش دنبال چیزی میگرده و نگاش روی یه نقطه ی نامعلوم ثابت مونده, نفسی رو که تو سینش حبس کرده خالی میکنه و دود سیگارش رو میده سمت آسمون و میگه:
این سالای زندگی به من دو تا درس بزرگ داد
و با کمی مکث ادامه میده که :
که الان یادم نیس چی بودن.
پک بعدی رو عمیق تر میزنه و باز از نو مشغول گشتن ته توهای ذهنش میشه.
بعدش نوشت : امروز دعاگوی جمع از حرم علی ابن موسی الرضا(ع) خواهم بود. فقط قربونتون دعا کنید این طیاره هه یه وقت آب روغن قاطی نکنه یا وسط راه پنچر نشه تا کماکان دعاگوتون باشم !
۹۱/۰۱/۱۹
نزن تو طنز جون بچه ت!
:دی