که یاران فراموش کردند عشق...
جمعه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۶:۴۶ ب.ظ
"بشماار سه دستتون رو میزنید به در سوله ی نزدیک دژبانی و بر میگردید...سه بار میری و برمیگردی...پنج نفر آخر همین مسیرو سینه خیز میرن... شیرفهم شد...؟"
بعد از چند ساعت دویدن و شنا و غلت و سینه خیز , وقتی توی ربع ساعت استراحتت به حالت از جلو نظام ,دست چپی رو که دیگه حس نداره و توی اون لحظه بالا نیگه داشتنش برا یک ربع به نظر سختترین کار دنیا میرسه به هر زحمتی که هست بالا نیگه داشتی...لذت بخش ترین کاری که می تونم توی این وقتا هنوز بکنم اینه که با ابرای آسمون زیر چشمی شکلک بسازم .
۹۱/۰۲/۲۹
شما مصداق حرف اون بزرگی هستید که می گفت؛
درد اجتناب ناپذیر است اما رنج کشیدن اختیاری ست.