خاطرات و خطرات !
به نام خدا
میدون تیز توی پادگانها معمولا یه جای بن بست و پرته. طوری که خطری برا بقیه ی پرسنل و سربازا نداشته باشه. میدون تیر مام همینطوری بود. واقعا پرت بود. تا مقدماتش آماده بشه حدود ده صبح بود که راه افتادیم تا پیاده مسیر رو طی کنیم توی دو تا ستون که دو طرف جاده خاکی حرکت می کردند. منظور از مقدمات همون قیر و قیف خودمونه! تا آمبولانس بیاد و آمپلی فایر برسه و اسلحه ها تحویل گرفته بشن و... هوا گرم می شد کم کم. میدون تیر پشت چن تا پیچ و ارتفاع بود . مسیر طولانی و سنگلاخ و پر از پستی وبلندی بود و این وسط فرمانده ی محترم هم به چاشنی کار میافزود!
"بشمار سه دستتون رو میزنید به اون اتاقک بالای تپه .بشمار سه برمیگردید. ده نفر آخر بقیه مسیرو سینه خیز میرن! " راستش چیز تازه ای نبود.برنامه روتین بود! چند بار که این کار به شکلای مختلف تکرار شد فرمانده محترم دوزاری مبارکش افتاد که ستون دیگه نای راه رفتن نداره و چه بسا چندتایی همونجا پهن بشن کف بیابون. "خمپاره" فرمانیه که هرجا باشی وتوی هر موقعیتی باید یه حرکت سریع درازکش بری.طوری که یه دستت بیاد زیر پیشونیت و اونی یکی دستت پشت سرت(البته در صورتی که اسلحه همرات نباشه). فرمانده که وضع ستون رو دید یه خمپاره داد و بچه ها رو چار پنج دقیقه همون حالت دراز کش نگه داشت که نفسشون بیاد سرجاش! من یکی که فک کنم خوابم برد ! اونجاست که آدم قدر پنج دقیقه درازکشیدن وسط بیابون زیر آفتاب رو میفهمه و هنگام خوابیدن توی رختخواب خداوند رو بخاطر همه ی نعمتاش شکر میکنه!
بالاخره در انتهای افق(!) تابلو میدان تیر به شکل دلبرانه ای خودشو نشون داد و ما که توان دوباره ای یافته بودیم, در حین تیراندازی همه چیز رو هدف گرفتیم الا سیبل ها رو !
تیراندازی و تمیز کردن سلاحها تا حدود اذان طول کشید و هوا خیلی گرم بود.اینجا بود که دوباره فرمانده وارد عمل شد و چندتا درخت رو توی یه دره همون حوالی بهمون نشون داد و راهیمون کرد اون سمت. مام به خیال اینکه یه سایه هست و میریم چن دقیقه استراحت میکنیم راه افتادیم. اما نمی دونستیم بازی سرنوشت چه خواب شیرینی برامون دیده! یه چشمه بود که از زیر کوه میومد بیرون و اطرافش رو درخت کاری کرده بودند و کانال کشی و کلا به اون بیابون برهوت نمیخورد فضاش. حتی روی دیواره هاش تصاویر شهدا رو کشیده بودند که تصور خود بهشت توی اون جهنم رو برا مغزهای تفتیده ی ما تداعی میکرد! یه حوضچه هم بود که آب جمع می شد اونجا. فرمانده رفت نشست لب حوض و یکی یکی "دستور" میداد بچه ها بپرن توی آب. هرکی هم مقاومت میکرد دو تا از سربازا که عینهو میرغضب دوطرفش وایساده بودن حکمش رو اجرا می کردن!
خیلی حال داد اون آب سرد توی اون روز طولانی و گرم.
جشن ولادت علی علیه السلام آن میر صفدر است
زوجی برای فاطمه حق آفریده است
این زادروز همسر زهرای اطهر است
با کوردل بگو، که بجز شیر حق علی علیه السلام
جای ولادتش حرم خاص داور است؟.