گردان شهادت
به نام خدا
از بین چهار تا گردان,چهل نفر رو سوا کردند. بیشتر بچه هایی رو که فرزتر از بقیه هستند و نفس برای دویدن کم نداشتند. اسم این گردان، گردان شهادت بود. قرار بر این بود که جلوتر از بقیه ی گردانها توی مسیر حرکت کنیم و ماها سپر بلای بقیه بشیم. آخه قرار بود کمین بخوریم ! میدونستیم که دیشب حجم زیادی مهمات رو منتقل کرده بودند به این سمت و تا صبح مشغول چاشنی گذاری بودند. حتی دیشب وقتی داشتم پست می دادم صدای انفجارای آزمایشیش رو که توی کوهای اطراف پیچیده بود شنیده بودم. یه صدایی داشت شبیه صدای آرپی جی.بووووم .
فرمانده اول مسیر گفت توی ستون بشینیم. برا بچه ها کلی تعریف کرد که این کاری که داریم می کنیم یه نمونه هست از کاری که زمان جنگ می شده. از کمین هایی که می خوردند و از گردانهایی که حتی یک نفرشون هم برنمی گشته. خوبه. حداقل خیالمون راحت شد که برگشتی در کار نیست ! گفت که سعی کنیم با خیال راحت کمین بخوریم. این یه آزمایشه . سعی کنیم لذت ببریم ازش حتی. با همه ی این اوصاف، تصور اینکه داری میری توی جاده ای که پشت هر پیچ و بالای هر ارتفاعش احتمالا یه ستون تیربار و آرپی جی منتظرته و چاشنی هایی که محض مزه ی کار دور و برت منفجر میشن یه کم دلهره آوره. هرچند می دونستیم که هیچ ترکش و خطری در کار نیست. فرمانده میگفت تصور کنید گردانی مثل گردان شما چه حالی داشتند, وقتی نمی دونستند کجا و به چه کیفیتی براشون کمین گذاشته شده و هرلحظه منتظر بودند رگبار مسلسلها ستونشون رو پر پر کنه.
بالاخره راه افتادیم. هوا خیلی گرم بود. نمی شد آب نخورد. همینطور نمی شد زیاد آب خورد. چون موقع کمین اگر جا می موندی و نمی تونستی بدوی وسط انفجارها گیر میفتادی یهو. "کشتارگاه" توی کمین به سمت مقابل نیروهای کمین کننده گفته میشه. به سمتی که نیروهای کمین, دید و امکان تیر مستقیم دارند. برا همینه که وقت کمین خوردی باید به همون سمتی که دارند بهتون شلیک می کنند حرکت کنی. چون کمین کننده موضعش رو طوری در نظر می گیره که هیچ مفری نوی کشتارگاه که سمت مخالفه نداشته باشی. معمولا کشتارگاه به یک شیب بلند یا حتی پرتگاه منتهی میشه. برای ما اینجا قضیه برعکس بود. چون چاشنی ها بیشتر اون سمت جاده بودند, قرار بر این بود که ما رسما بعد از شروع کمین به سمت کشتارگاه حرکت کنیم و دوستان یکی یکی ماها رو در کمال طمانینه و به صورت نمادین به زمین بدوزند!
اولین انفجار که شروع شد, همه خوابیدند روی زمین. چند لحظه بعد بلند شدیم و نیم خیز حرکت کردیم به سمت کوهی که توی حاشیه ی راست جاده بود. دو تا تیم بودیم. تیم اول پناه می گرفت و آتیش میریخت و تیم دوم حرکت میکرد به سمت جلو. همینطور حرکت میکردیم به سمت یالای کوه. چاشنی ها یکی یکی پشت سرمون منفجر می شدند وتیربارچی ها انگشتششون رو از روی ماشه بر نمی داشتند. همین که بلند می شدیم به حرکت باز شروع می کردند به شلیک. تیرهاشون جنگی بود و اگه بالای سرت رو نگاه میکردی, رد برخورد گلوله ها به بالای کوه رو می دیدی. کوه یه شیب خیلی تند داشت که عملا از یک ارتفاعی دیگه امکان بالا رفتن نداشت و همونجا مجبور بودی بمونی تا گلوله ای که سهمت هست بهت برسه و بقیه ی راه رو عمودی بپری. بعد از چند دقیقه بالا رفتن و آتش در حرکت، صدای شلیکها تموم شدند و فرمانده دستور داد برگردیم. به پایین که نگاه کردیم هیچکدوممون باورمون نمی شد اینهمه مسیر رو توی چهار پنج دقیقه با اونهمه تجهیزاتی که حمل می کردیم بالا اومده باشیم. به نظر کمین موفقیت آمیز بود.
همه ی ما به شهادت رسیده بودیم !
خیلی خوب بود
تهش عاااااااااااااالی تموم شد:)