Title-less
پنجشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۱، ۰۶:۰۴ ب.ظ
به نام خدا
صبح بعد از صبحگاه کشدار و خمیازه برانگیز که تنها قسمت خوبش تکه ابری بود که آمد مقابل خورشید و ما تواستیم بواسطه ی آن ایستاده توی سایه چرت بزنیم، به معیت باقی نیروهای کچل جان برکف, رفتیم سمت یک نیزاری که منتهی الیه پادگان و توی دامنه ی یک کوه بود.
فرماندهی نیروهای جان برکف که فضا رو برا نمایش شمه ای از جان برکفی نیروها مناسب ارزیابی کرده بود دستور داد همه اقدام به استتار کنند!
فضا شده بود عینهو این جنگلای ویتنام حین حمله ی نیروهای شیطان بزرگ!
خلاصه که هرکی هرچی از نیزار رو باقی مونده بود به خودش آویزون می کرد.
یادش بخیر یعنی.
۹۱/۰۶/۰۲
با حاله !
البته من فیلمش رو بیشتر دوست دارم