[عنوان ندارد]
به نام خدا
روی یک زانو می نشینم و سعی می کنم با دوربین دار بدون دوربین(!) یک بطری را که سیصد متر جلوتر بالای کوه گذاشته اند از مگسک هدف بگیرم. گلنگدن را می کشم و یک فشنگ میاید در جان لوله. قنداق را میگذارم توی گودی کتف راست و مگسک را میگیرم زیر بطری ونفسم را حبس می کنم وانگشتم میرود روی ماشه و خلاصی اش را می گیرم و ... شلیک نمی کند! خشاب را بیرون میاورم و گلنگدن را یک بار میکشم و گلوله می پرد بیرون و دوباره میچپانمش توی خشاب و دوباره خشاب گذاری و طی مراحل مربوطه و عمل انگشت روی ماشه و کماکان نمیزند. ایندفعه خشاب را بیرون میاورم و خالی می کنم وبا چفیه ام فشنگها را تمیز می کنم. یک دلیلش شاید این باشد. فقط یک فشنگ جایگذاری می کنم و نشانه روی و ایندفعه میزند و یک دو متری پایین بطری میخورد.
با خودم به این فکر می کنم که اگر این بطری می توانست به طرف من شلیک کند ،یحتمل می توانستند برای آبکش کردن برنجهای ناهار کل پادگان از من استفاده کنند.