سفر
جمعه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۱، ۱۱:۲۴ ب.ظ
به نام خدا
سفر مرا همیشه یاد مرگ می انداز و مرگ برایم تصویر زنهای سیاه پوشیست که بالای قبری شیون می کنند. و شاید برای همین بوده که تنها وصیت نامه های زندگی ام را توی سفر نوشته ام . که این شبیه ترین به مرگ است که گاهی کسی برای همیشه می رود از زمان ومکان و واقعیت مرگ برای دیگران چیزی جز این نباید باشد. و فقط خدا می داند بعدش کجا می رویم وچه می شود. و فقط خدا می داند که ما حالا کجای مسیر سفرمان ایستاده ایم. و چند سال و روز و دقیقه مانده تا موعد زنهای سیاه پوش برسد. و ندانستن اینها باعث می شود که فراموشکار شویم. و آدمهایی هستند که می گویند می بینمت پس هستی. اگر نبینمت نباید باشی. و خدا پیامبرانش را برای این آدمها فرستاد. و تا دل آنهایی را که نمی بینند و می دانند که هستی محکم کند. و خدا شاید می دانست که آنها پیامبرانش را هم نخواهند دید.
۹۱/۰۶/۲۴