همشاگردی - خداحافظ !
به نام خدا
دوران ابتدایی ما کلا اصولا و از بیخ وبن شلوغ بود! کلاس اول پنج تا شعبه داشت. یعنی از درو دیوار بچه آویزون بود به مدد تولید نسل انقلاب! چند وقت پیش از مقابل اون دبستان رد شدم و فهمیدم که به خاطر کمبود دانش آموز تعطیل شده. زنگ آخر که میخورد دقبقا آدم یاد حمله آپاچی ها میفتاد. در مواردی حتی افرادی به خاطر عجله بچه ها برا حمله به سمت خونه هاشون زیر دست و پای جمعیت به هلاکت میرسیدند.وژدانن! ولی اینا اصن مهم نبود. مهم این بود که زودتر برسی خونه! یه پارک توی راه مدرسه و نزدیک خونمون بود که یادمه اولین دفه اونجا سوار سرسره شدم یه روز! توی همون پارک بود که یه دفه بعد از بارون و وقتی دیدم یه رنگین کمان توی آسمون درست شده انقدر دویدم که برسم به جایی که رنگین کمان میرسه به زمین. یادمه از دور به نظر میرسید اون رنگین کمانه از توی همون پارکه شروع شده. وقتی رسیدم اونجا دیگه خبری از رنگین کمان نبود. ولی سرسره ها سرجاشون بودن! هنوزم هر از گاهی با محسن میرم اونجا خاطرات اونوقتا رو شخم میزنیم.
مهر1371
اینو هم بشنوید و دچار احساسات نوستالژیک شید !
حلال زاده ای..
.
همه رفتن تو فاز اون زمون
مدرسه رفتن چه اولش چه آخرش برام جذابیتی نداشت؛
درست مثل دانشگاه