بیست وپنج
چهارشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۱، ۰۴:۵۵ ب.ظ
به نام خدا
می گوید هی فلانی! پشت کوهها، کوههاییست و پشت آن کوهها، کوههای دیگری .
وپشت هیچ کوهی جای بهتری وجود ندارد .
هیچ آبادی پیدانمی شود که نور خورشید اول به آنجا برسد و بعد بپاشد به شهرهای سرد خاکستری.
نگاهش می کنم و می گویم : برای کشتن قناری، هیچ نمی خواهد پرش را بچینی وقفسش را باز کنی.
برو در گوشش بگو هی قناری! هر قدر دورتر بپری آخرش توی همین قفس خواهی مرد.
همانطور که همه ی قناری ها می میرند.
قناری خودش خوب می داند عاقبتش چیست. ولی همیشه ته ته آن دل لرزانش چیزی به او می گوید:
"شهری باید باشد که قناری ها در آن فقط برای دل خودشان آواز می خوانند".
۹۱/۰۷/۰۵