[عنوان ندارد]
به نام خدا
1- قدیما این سربازایی رو میدیدم که توی مترو و اتوبوس و تاکسی توی مسیر چرت میزدند یا خوابشون می برد با خودم میگفتم بابا اینا دیگه چقد داغونن ! اینروزا بیشتر مسیرم رو توی اتوبوس و غیره خوابم .
2-باور کن دیدن بچه ای که داره با چشای ریز معصومش به باباش نیگا میکنه و بی دلیل میخنده می تونه خستگی یه روز رو از تنت بیرون کنه و باعث شه اولین لبخند روزت بیفته رو لبات.
3-آقا ! جان هرکی دوست دارین باور کنیداین اتیکت اسم ما که روی لباسمون چسبیده اسم هیچ موجود مریخی روش نیست! اگرم مریخی باشیم اسم مریخیمون رو که نمیایم روش بنویسیم! اداره ثبت احوال زمین بهمون اسم زمینی داده. پس لطف کنید برا خوندن اسممون توی مترو وتاکسی انقده دقت نکنید !
4-زودتر از اون چیزی که فکرش رو میکردم برگشتم. ولی انقدر خسته هستم این روزا که رمق نوشتنم نیست. پادگانی که این چند هفته اونجام از خونمون خیلی دوره و باعث میشه صبحها حدودای پنج از خونه بزنم بیرون تا به موقع برسم. آخ که چه روزگار آرومی داشتم تا قبل از این.