[عنوان ندارد]
پنجشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۱، ۰۱:۰۸ ب.ظ
به نام خدا
یک کبوتری هست که تقریبا هرروز حوالی ظهر میاید می نشیند پشت پنجره ی این اتاق محل کار ما. همیشه هم تنهاست. میاید می نشیند و هی کله اش را با حرکات ضربه ای به چپ و راست می چرخاند و کمی می نشیند و عبور ماشینهای توی خیابان روبرو را تماشا می کند و یکمرتبه پر میزند و میرود. مسئول واحد مربوطه ما را از ریختن غذا برای ایشان به دلیل کثیف کردن بالکن نهی نموده است . ولی از خدا که پنهان نیست،از شما چه پنهان، ما نه تنها برایش غذا میریزیم، که در حال ریختن طرحی برای گرفتن وی در حرکتی غافلگیرانه و انتقالش به یکی از اتاقهای مجاوری هستیم که همکاران خانم(با ترس از کبوتر در حد اژدهای دو سر) حضور دارند.
(شکلک پشت کوهها که با انسانهایی با درجه ی خباثت مشابه همکار شده است)
۹۱/۰۸/۲۵