این داستان واقعیست !
شنبه, ۲ دی ۱۳۹۱، ۰۸:۰۴ ب.ظ
به نام خدا
دلم براتون بگه که یک پرونده ای بود متعلق به یک بنده خدایی که قرار بود در بک جلسه ای مطرح بشه و در موردش تصمیم گیری بشه. بعد این پرونده آخرین بار حذوذا یک ماهی پیش توی یکی دو تا از واحدای این اداره ی ما مشاهده و ردیابی شده بود تا اینکه به طور کاملا غیرمعمولی نیست ونابود شد. تلاشهای فردی و جمعی برای یافتنش بی نتیجه موند و نهایتا مسئول واحد ما که بچه ها با شنیدن اسمش به لکنت میفتند طی اتمام حجتی خفن با آخرین افرادی که اون پرونده از زیر دستشون رد شده بود اعلام کرد که یا پیداش می کنند یا دیگه بعله ! خلاصه که این پرونده تبدیل به کابوس نیمه شبهای بچه ها شد و هرچه بیشتر گشتند کمتر یافتند.
از قضاااا... امروز داشتم توی یکی از کشوهای واحد خودمون دنبال یه بخشنامه ی بی صاحاب می گشتم که چشمتون روز بد نبینه! دیدم با اون جلد آبی آسمونیش رفته لای یکی از پرونده ها. حالا ما رو بگو از یه طرف خوشحال که بالاخره پرونده ی این بنده خدا پیدا شد و دیگه لازم نیست هر روز به یه بهونه ای تلفوناش رو بپیچونیم و از یه طرف رفتیم تو فکر که چطو بگیم این پروندهه بغل دست خودمون بوده واین همه وقت داشتیم بیخود وبی جهت بقیه ی واحدا رو برا کاری که نکردن به صلابه می کشیدیم.
از خدا که پنهون نیس از شما چه پنهون به فکر اینیم که یه طوری قضیه رو ماسمالی کنیم که کسی این وسط صدمه ی فیزیکی نبینه ! از قضا روی میز این حاجی ما عموما یه بازاز شامی هست از نامه و پرونده و درخواست و کاغذ و عاج فیل وخلاصه همه چی پیدا میشه. حالا اگه یه پرونده بره اون زیر میرا وفرداش بیاد بیرون ینی به کسی برمیخوره؟ حاجی هم که نمی تونه خودشو بازخواست کنه که ! حتما الان یکی میگه مرد نیست اون دوست عزیزمون که مسئولیت خطای فاحش خودش رو برعهده نمیگیره! ینی خدا رو خوش میاد چهره ی ما مخدوش بشه و همه ما رو با انگشت نشون بدن و توی یه مراسم ویژه ما رو از تیر برق جلو مرکز دار بزنن؟ وژدانن ینی آیا ؟! (الان وژدانم داره با یه صدایی که اکو داره میگه بروووو! برو بگو پرونده رو پیدا کردم! )
آیا من باید برم فنا شم؟ براستی شما چه فکر می کنید؟!
۹۱/۱۰/۰۲